نماد سایت فرزاد جوزقی

سفر زمینی به ایروان و سفرنامه ایروان + تجربه سفر زمینی در ارمنستان

خب! بلاخره مجالی پیش اومد تا بتونم سفرنامه ارمنستان که شامل سفرنامه ایروان و سفرنامه تاتو میشه رو اینجا بنویسم!

اگر سفرنامه گرجستان من رو خونده باشین احتمالا بدونین که سفرنامه ایروان در ادامه سفر زمینی من به گرجستان هست که با استقبال بینظیری از سوی منتقدین و خوانندگان رو به رو شد! :)) پس پیشنهاد میکنم اول سفرنامه گرجستان من رو بخونین که با سبک سیاق سفر من آشنا بشین و بدونین چه اتفاقاتی قبل از این افتاده و افرادی که نام میبرم از کجا اومدن بعد این سفرنامه رو بخونین! اما به هر حال تصمیم با شماست! :))

 

خب! در سفرنامه قبلی تاجایی براتون تعریف کردم ک توی هاستل فابریکا منتظر بودیم تا اتوبوس بیاد تا راه بیفتیم سمت ایروان. ساعت حدود 10شب بود که اتوبوس اومد. تقریباً هممون دلمون گرفته بود که داشتیم از تفلیس میرفتیم. واقعا شهر فوق العاده‌ای بود. بازم دلم میخواد که برم!

مسیر سفر زمینی گرجستان به ارمنستان با اتوبوس!

همونطور که قبلا گفتم من به شخصه اصلا مشکلی با سفر زمینی ندارم و عاشقشم هستم. ولی میتونم بگم بدترین سفر زمینی من سفر از تفلیس گرجستان به ایروان ارمنستان بود! چرا؟

مسیر تفلیس تا ایروان تقریبا 7 ساعت راه پر دره و ناصاف بود بدون شونه و هیچ ماشین دیگه‌ای در جاده! تقریبا به چیزی تو مایه جاده هراز خلوت! شاید تا اینجا زیاد چیزی عجیب نباشه براتون… اما موضوع اصلی اینه که اتوبوسی که ما سوارش بودیم 38 نفره بود و پاهامون بزور توش جا میشد…!

اینوهم در نظر بگیرید که ما حرکتمون ساعت 11 شب شروع شد و حدوداً ساعت 7 صبح رسیدیم ایروان. بخاطر تنگی جا و نوع جاده نتونستیم درست بخوابیم!

از راننده اتوبوسه هم نگم براتون! فاجعه! سیستم رانندگیش تعظیمی بود (ازینا که هی تند گاز میدن یهو ترمز میگیرن همه مسافرا به تعظیم در میان!) در کنار این خیلی ریسکی و پرسرعت میروند! از اونجا که تو طول روزای قبل خسته شده بودیم و مسیر رو داشتیم شب طی میکردیم بیشتر مسیر رو به سختی خواب بودیم.

عبور از مرز سدخلو گرجستان و مرز بگرتاشن ارمنستان

مرزی که ما انتخاب کردیم برای عبور، مرزی بود که در جنوب گرجستان قرار داشت. مرز سَدَخلو گرجستان (Georgia Sadakhlo Border) که خروجش میشد مرز بَگرَتاشِن ارمنستان (Bagratashen Armenia Border). مرز سدخلو حدوداً 3 ساعت با تفلیس فاصله داشت. این بود که ساعت حدوداً یک شب بود که ما رسیدیم اونجا. من به عنوان اولین نفر رسیدم به گیشه ورود و به قدری خوابم بود که فقط تو فکر این بودم مرزو زودتر رد کنم که برم اتوبوس بخوابم باز!

اگر در جریان مناقشات بین جمهوری آذربایجان و جمهوری ارمنستان بعد از جنگ 1988 نوگورنو و قره‌باغ باشید احتمالا میدونین که این دو کشور روی همدیگه شدیداً حساسن و هر چندوقت یبار بین سربازاشون ترقه بازی هم اتفاق میفته! (حتی توی سال 1400 هم بین دو کشور مجددا جنگ در گرفت و مناطقی از ارمنستان رو آذربایجان تونست مال خودش بکنه!)
در همین راستا توی مرزای ارمنستان خیلی مواظبن که یه وقت جاسوس آذربایجان وارد خاکشون نشه! (و توی مرز آذربایجان هم همینطور!) به همین خاطر خیلی سوال میپرسن توی مرز ازتون! به ویژه اگر مهر آذربایجان تو پاستون باشه یا حس کنن دارین چیزیو مخفی میکنین میبرن بازجوییتون میکنن!

پاسپورتو دادم به سرباز بداخلاق توی گیشه و شروع کرد با اخم سوال پرسیدن! (از اینجا تفاوت فرهنگی ارمنستان با گرجستان و اون خانوم سرباز مهربون گرجی که توی مرز واله گرجستان بود مشخص میشه!). سرباز بد اخلاق پرسید:

Where do you want to go?

من که تازه از خواب بلند شده بودم فقط جواب میدادم که جواب داده باشم تا ولم کنن برم به ادامه خوابم برسم!:))

من: .Armenia

سرباز: ?Where do you want to go in Armenia

من: .Yerevan and Tato

سرباز: ???Tato (من اسم اون منطقرو فقط فارسی (تاتو) دیده بودم این بود و فکر میکردم Tato هست. درحالی که درستش Tatev بود.)

اینجا بود که منصور (تور لیدرمون) پیداش شد و به سرباز خوش‌اخلاق توضیح داد که همه ماها باهمیم و مسیرمونم به سمت ایروان و بعدش به سمت تاتو هست.

خلاصه سربازِ بیخیال سوال پرسیدن از من شد و شروع کرد چک کردن مهرای پاسپورتم. بعد چند دقیقه پرسید که آیا تاحالا به جمهوری آذربایجان رفتم؟ من گفتم نه! گفت اوکی! بعد مهر ورود زد و فرستادم بازرسی. در حین رد شدن از اون دستگاه بازرسی بدنی به قدری خوابم بود که حواسم نبود باید ساکمو بزارم روی دستگاه XRay! ساک به دست داشتم ازش رد میشدم که خانوم مسئولش با یه خنده محترمانه به میزان اُسکلیّتم، اشاره کرد که بزارش رو تسمه نقاله XRay! ساکو گذاشتم رو دستگاه و اومدم رد بشم که دستگاه شروع کرد به جیغ زدن! به خودم گفتم: حرفام که مشکوک بود، رفتارم که مشکوک‌تر بود الانم که بازم جیغ زده احتمالا مطمئن شدن عامل انتحاری جمهوری آذربایجانم! :)) اما خانومه با لبخند گفت که مشکلی نیست و تونستم به سلامت مرز بگرتاشن ارمنستان رو رد کنم. (فکر کنم اون خانومه تنها شخصی بود که توی ارمنستان دیدم و لبخند به لب داشت!:)) )

در همین حال یکی از همسفرا که مهر آذربایجان توی پاسپورتش بود تو گیشه چک پاسپورت نگه داشتن و شروع کردن سوال پرسیدن! اما چه سوالایی؟

چرا به آذربایجان رفتی؟ نظرت راجه به ارمنستان چیه؟ چرا اومدی ارمنستانو ببینی؟ و امثال اینا! (خب مثلا اگر برای جاسوسی اومده میاد میگه: اومدم اطلاعات جمع کنم برای حکومت آذربایجان!؟)

عبور از مرز حدود یکی دو ساعت طول کشید و دوباره مسیر رو از سر گرفتیم و منم سریع خوابمو از سر گرفتم. مسیر تفلیس تا سدخلو مسیر هموار و خوبی بود ولی مرزو که رد کردیم و یکم که گذشت جاده شیب‌دار شد! خلوت و بدون شونه و ترکیبش با رانندگی شخمی راننده اتوبوس ما و تاریکی شب، مسیر واقعا ترسناکی رو ساخته بود! توی مسیر چندین بار که بیدار شدم و به بیرون نگاه کردم حس میکردم داریم از جاده پرت میشیم تو دره! یعنی واقعا فاصله لاستیک تا لبه جاده که بدون شونه مستقیما به پرتگاه وصل بود برای منی که عاشق ارتفاعم هم صحنه‌های وحشتناکی بود! مسیر خوراک سکته دادن یه آکروفوب بود :))

هرچی بود در آخر زنده و با کلی خستگی رسیدیم به ایروان. شهری که تنها چیزای خوبش دوستایی بود که از تفلیس باهام اومده بودن و بهترین باربکیو دنیا بود که توی رستوران کَرَس خوردیم!:))

سفرنامه ارمنستان – ساختار شهر ایروان و فرهنگ مردم ارمنستان

واحد پول ارمنستان چیست؟ – درام

واحد پول ارمنستان درام ارمنستان ( Armenian Dram ) هست که با نماد AMD نشون داده میشه. زمان سفر ما نوروز 1397 بود که هر دلار امریکا تقریبا برابر 450 درام ارمنستان میشد و هر 100 درام ارمنستان برابر 1100 تومن ایران. بابت بد بودن عکسا عضر خواهی میکنم.

من قبل ازآغاز سفرم حدود چهل هزار درام از همسایمون، آقا امیل گرفته بودم. این بود که توی طول سفر مبلغ خیلی کمی توی صرافی چنج کردم.

عکسای خوبی که از دراما گرفته بودم اشتباهی پاک کردم فقط همینا مونده بود 🙁

اسکناس های 5000 و 1000 و 200 و 100 درام ارمنستان
سکه های 50 و 100 درام ارمنستان

وضعیت اقتصادی مردم ایروان ارمنستان

از لحاظ مالی مردم ارمنستان میشه گفت یک پله پایین تر از مردم گرجستان بودن. تفلیس به سرعت درحال رشد بود و تعداد زیادی ساختمون درحال ساخت میدیدی و مردمی که به سرعت داشتن برای پیشرفت آماده میشدن. اما ارمنستان اصلا شبیه همسایه شمالی خودش نبود! در ایروان اکثر ساختمونا قدیمی و کثیف (بجز چند محله) بودن و ساختمان‌های درحال ساخت خیلی کم بودن و به طور کلی، شهر خیلی راکد بود.

فرهنگ و اخلاق مردم ایروان ارمنستان

چند وقت پیش یه آمار از یه جا منتشر شد که نوشته بود مردم ارمنستان عصبانی ترین مردم جهانن! به شخصه اگر خودم ارمنستان رو با چشمای خودم ندیده بودم نمیتونستم این حجم از غم و عصبانیت رو درک کنم! برخلاف مردم گرجستان که خیلی افراد خون گرمی بودن و خیلی زود باهامون گرم میگرفتن، مردم ارمنستان بسیار غمگین و بداخلاق بودن! صد رحمت به ایرانیا! باز ما بلدیم از بدبختیامون برای خودمون جوک و خوشی بسازیم… اونا خیلی خیلی غمگین بودن! یادمه توی خیابان شمالی ایروان (Northern Avenue, Yerevan) که بودیم دسته‌های زیادی از نوازنده‌ها مشغول نواختن بودن و عده زیادی با یه غم خاص مشغول رقصیدن! نمیدونم فیلمش این حسو بهتون منتقل میکنه یا نه ولی برای منی که اونجا بودم حتی چهره‌هاشون جوری بود که انگار محکوم به رقصیدن بودن و این براشون یه عذاب بزرگ بود!

از اونجا که تقریبا 14 ساله توی منطقه ارمنی نشین تهران زندگی میکنیم و دوستای ارمنی زیاد دارم، میتونم بگم واقعا تومنی نوزار فرق همسایه‌هامون با مردم اونجا بود 😐

فرهنگ مردم ارمنستان مقابل حیوانات!

اخیراً فیلمای زیادی توی اینترنت پخش شده از انواع مختلف حیوون آزاری توی ایران. از سنگسار کردن بچه خرس گرفته تا دار زدن سگ ولگرد! درباره ارمنستان نمیدونم که اونا بچه خرس سنگسار میکنن یا نه، اما میتونم بهتون قول بدم میتونن با ما سر حیوون آزاری رقابت کنن!

توی سفرنامه گرجستان توضیح دادم که توی تفلیس چند جا پوست روباه میفروختن. اما توی اماکن توریستی ارمنستان جایی نبود که شما بری و پوست روباه و خرگوش برای فروش نداشته باشن! قیمت پوستشونم انقد ارزون بود که تقریبا میشه گفت به صورت فله میفروختن! قشنگ طرف 20 30 تا پوست جلوش چیده بود و میتونستی انتخاب کنی هرچنتا که میخوای! قیمتشونم حدود 10 20 دلار بسته به سایز و کیفیت! واقعا فروش پوست حیوونای وحشی در ارمنستان یه فاجعه بود! آخه نمیفهمم با پوست روباه چه کاری میشه کرد؟!

سفرنامه ایروان – آغاز گشت های شهری ما در ایروان

ساعت تقریبا 7 صبح بود که رسیدیم هاستلمون در مرکز شهر ایروان (ArmHostel – Yerevan) و وسایلمونو از اتوبوس خارج کردیم و رفتیم توی لابی هاستل. هاستل خیلی کوچیک بود و تعداد ماهم بسیار زیاد! این شد که کلا با چمدونا و وسایل ما کلا لابی بسته شد و رفت آمد متوقف شد. قرار شد اونجا بمونیم تا صبحونرو بخوریم و بعد دو گروه بشیم که یه گروه بمونن این هاستل و یه گروه برن یه هاستل دیگه (من جزو گروه دوم بودم :)) ) وقتی بچه‌ها داشتن وسایلشونو از اتوبوس خارج میکردن مسئول رسپشن هاستل شروع کرد با من صحبت کردن. توی نگاه اول قیافش خیلی شبیه گارگامل، جادوگر توی کارتون اسمورفا بود اما وقتی میخندید قیافش خیلی شبیه تر هم میشد! خلاصه این داشت میپرسید که از کدوم شهر ایران اومدین و… منم هروقت به چهرش نگاه میکردم چهره گارگامل میومد جلوی صورتم و بزور جلوی خندمو میگرفتم…:))

گارگامل در کارتون اسمورف‌ها. قیافه مسئول هاستل کپی این بود :))

بعد از یکم استراحت حدودا ساعت 9 اینا بود که من و منصور (تور لیدرمون) و یکی دو نفر دیگه از بچه‌ها حرکت کردیم سمت یه هایپرمارکتی که همون نزدیکی بود. یه مقدار کالباس و پنیر و تخم مرغ اینا گرفتیم برای صبحانه. برگشتیم به هاستل و صبحونرو زدیم. پنیرش به شدت مزه پنیر تبریز میداد!

یکی از جالب ترین نکاتی که توی ارمنستان به چشم میومد کمبود تنقلات بود! توی یکی از بزرگترین هایپرمارکتای شهر میتونم بگم کلا 4 5 تا طعم چیپس سیبزمینی پیدا میشد با دو سه نوع پفک که همشون باطعم مرغ و کاری و خوک بودن و مشخص بود برای چه کاری استفاده میشن:)) در عوض هایپرمارکت پر بود از قفسه‌های بزرگ از انواع نوشیدنی‌ها! در کنار این اگر بگم 100 نوع کالباس داشتن دروغ نگفتم! دقیقا نقطه عکس ما تو ایران بودن. هزار طعم چیپس از چهل تا کپانی مختلف داریم با 4 نوع سوسیس کالباسایی که از گربه‌ای تا گاوی‌شون طعمشون هیچ فرقی نداره باهم!:))

خلاصه صبحونرو سرپایی خوردیم و گروه دوم که ما بودیم پیاده حرکت کردیم سمت هاستل خودمون (Classy and Cozy Hostel – Yerevan) که حدود ده دقیقه فاصله داشت تا هاستل اول. درباره هاستل کلسی، این هاستل توسط فیلیپینی‌هایی اداره میشد که توی دبی کار میکردن و بجز ما تقریبا همه افرادی که تو هاستل بودن فیلیپینی بودن. اما شاید براتون این سوال پیش بیاد که فیلیپینیایی که توی دبی کار میکنن ارمنستان چیکار میکنن؟

جالبه بدونین ویزای کاری که دولت امارات میده چند ماهه یا یک سالست و طبق قانون امارات شخص پس از پایان ویزاش باید از کشور خارج بشه و امکان درخاست ویزای جدید قبل از پایان ویزای قبلی نیست و پروسه ویزای جدید چند هفته طول میکشه. بخاطر همین فیلیپینی‌ها وقتی ویزاشون تموم میشه میان ارمنستان تا اون چند هفترو ارمنستان اقامت داشته باشن تا ویزای بعدیشون صادر بشه. وقتی ازشون پرسیدم که چرا ایران نمیاین که نزدیک تره؟ جوابشون دو چیز بود! گرونی و شلوغی سفارت‌های داخل ایران!

خلاصه اون چند شبی که ما توی اون هاستل اقامت داشتیم من چنتا دوست فیلیپینی پیدا کردم که توی فیسبوک و واتساپ باهاشون در ارتباطم. از جمله لاتسکی که مدیر هاستل کلسی بود و خیلی خوش اخلاق و فان بود و الان حدود یک ساله که هاستل خودشو توی ایروان داره (Happy Camper – Yerevan). پیشنهاد میکنم اگر خاستین یه هاستل توی ایروان برین، برین اونجا:))

روز اول ایروان گردی: میدان جمهوری و میدان آزادی ایروان + خوشمزه ترین ناهار تاریخ زندگیم در بهترین رستوران ایروان!

وسایلمو تو هاستل خودمون گذاشتم و یه دوش گرفتم… ساعت تقریبا 1 اینا بود که من با سیامک و سیما و میثم و یسری دیگه از بچه‌ها هماهنگ کردیم تا بریم نهار بخوریم. از هاستل که اومدیم بیرون با اینکه دقیقا در مرکز شهر بودیم ولی ساختمون‌ها و ساختار شهر جوری بود که انگار وارد یه منطقه متروکه تو جنوب شهر تهران شدی! ساختمونای سیاه با شیشه‌های شکسته و مردم غمگینی که توشون زندگی میکردن!

یه ساختمون معمولی توی مرکز شهر ایروان

اولین جایی که رسیدیم میدان جمهوری ایروان بود. میدونی که تقریبا اصلی ترین و بزرگترین میدون شهر ایروان هستش و جمله I love Yerevan وسطش قرار گرفته.
وقتی به میدون رسیدیم اولین چیزی که برامون جلب توجه میکرد، آبخوری‌های عمومی بود با شکلی که هیچجا ندیده بودیم!:)) بر خلاف گرجستان که آب پیدا نمیشد، اینجا آبخوریاشون شیر نداشت و فواره‌های کوچولویی بودن که 24 ساعته با فشار کم آب پمپاژ میکردن! این آب خوری‌ها نتنها در ایروان که در روستاهای کوچیک و جاهای مختلف کشور پیدا میشد! واقعا ایده‌ای ندارم که با حجم عظیم آبی که هدر میرفت چیکار میکردن!

آبخوری‌های جالب در میدان جمهوری ایروان – ارمنستان

میدان جمهوری به نسبت بزرگ بود. ولی با توجه به میدون‌هایی که توی ایران هست میتونم بگم کاملا متوسط بود. آبنماش با اینکه بهار بود خاموش بود و دور تا دور میدون توسط یه ساختمون قدیمی احاطه شده بود که درواقع ساختمان دولت ارمنستان بود. توی عکس پایین سمت چپ میتونین ببینینش که روش یه ساعت داره.

میدان جمهوری ایروان با هوای ابری! سمت چپ میتونین ساختمون دولت ارمنستان رو ببینین – ارمنستان

باربکیو کباب ارمنی ، خوشمزه ترین و لذیذ ترین غذایی که توی زندگی خوردم!

رستورانی که بچه‌ها انتخاب کرده بودن که بریم نزدیک میدون جمهوری و اسمش کَرَس (Karas National Food) بود که یکی از رستوران‌های گرون ایروان به حساب میومد. از اونجا که تعدادمون زیاد بود چند دست غذا سفارش دادیم. از اونجا که من فقط باربکیو میخاستم برای خودم فقط راسته کبابی با سس باربکیو ارمنی سفارش دادم :)) ولی سفارش بقیه بچه‌ها اینا بود:

در نهایت هزینه این خورد خوراک ما چند شد؟ دقیق یادم نیست اما غذای من با یه نوشابه اسپرایت شد حدود 30 دلار!

به جرعت میتونم خوشمزه ترین غذای زندگی من بود ایشون! راسته که باربکیو شده بود با یه سس خیلی خفن! هرچقد از میزان لذیذی این غذا بگم کم گفتم! وقتی یه تیکه ازش میزاشتی توی دهنت چربیاش آب میشد و با طعم سسی که داشت فوق العاده میچسبید!😍🥩

غذای من، راسته باریکبو شده خوشمزه در رستوران کرس ایروان – ارمنستان
باربکیو کباب در رستوران ارمنی
خوراک دلمه ارمنی (من از دلمه بدم میاد، لب نزدم)
غذای ارمنی که اسمش یادم نیست (از قیافش خوشم نیومد، لب نزدم)

بعد از نهار خفنی که خوردیم من و زینب رفتیم تا توی شهر بچرخیم.

برگشتیم میدون جمهوری و بعد رفتیم پارک نژده ایروان. نژده یه پارک کوچیک بود که توش یه مجسمه بود از قهرمان ملی مردم ارمنستان، گارگین هاروتیونیان. این مجسمه یکی از معروف ترین مجسمه‌های ارمنستان هستش.

گارگین هاروتیونیان که بود و چه کرد؟
گارِگین هاروتیونیان که به اسم گارگین نژده (Garegin Nzhdeh) هم شناخته میشه یه قهرمان ملی ارمنی هست که حوالی سال‌های 1900 زندگی میکرده و تلاش بر ایجاد یک دولت خود مختار ارمنی با متحد کردن ارامنه، بلغارها و ایزدی‌ها (که تحت فشار دولت عثمانی بودن) داشته که همزمان با عثمانی و شوروی در نبرد بوده تا جمهوری خودمختار کوهستانی ارمنستان رو راه اندازی کنه و در نهایت هم در زندان شوروی از دنیا میره. گارگین هم برای مردم ارمنستان و هم مردم بلغارستان و بخش‌هایی از گرجستان نماد مقاومت در برابر شوروی و عثمانیه.

مجسمه گارگین هاروتیونیان در نزدیکی میدان جمهوری ایروان – ارمنستان (دو ساعت وایسادم تا اون بچه‌هه بره. ولی نمیرفت! تهش مجبور شدم با وجود اون عکس بندازم :)) )

کنار پارک یه اتوبوس دوطبقه رنگی پنگی بود که روش پر عکس بستنی و شیک بود و نوشته بود کافی شاپ! رفتیم ازش بستنی شکلاتی بخریم که گفت ندارم! گفتم وانیلی؟ گفت ندارم! گفتم بستنی چی داری؟ گفت کلا هیچی ندارم 😐

بستنی فروشی هیچی ندار در ایروان! نمیدونم داشت مسخره میکرد یا چی! ولی به هر حال اونایی که اونجا بودن منتظر خرید یه چیزی بودن دیگه!

بعد از اونکه طرف بستنی نداد بهمون برای خرید داروی سرماخوردگی رفتیم یه داروخونه همون نزدیکی. بهش گفتم که سرماخوردم. قیافش پوکر شد 😐 انگلیسی بلد نبود! توضیح دادیم سرماخوردگی و… که همینجوری داشت برّوبر داشت نگاهمون میکرد 😐 شروع کردیم به پانتومیم سرماخوردگی بازی کردن و سرفه کردن و سردرد و… که یهو یه دختر جوون (شما بخون فرشته نجات:)) ) مارو دید که داریم خودمونو به آب و آتیش میزنیم و پرسید که قرص سرماخوردگی میخواین؟ گفتیم آره و به مسئول داروخونه به ارمنی گفت دارو سرماخوردگی بده. اونم یه جعبه بهمون داد :))) به دختره گفتیم که باو ما فقط یه ورقه میخوایم. خلاصه یه ورقه قرص سرماخوردگی بهمون داد و توضیح داد که اینجا چون دارو ارزونه رسم نیست کسی یه ورقه بخره!:)) ولی بهرحال بهمون داد یه ورقو!

بعدش راه افتادیم و حرکت کردیم سمت میدان آزادی ایروان (Freedom Square – Yerevan) و در ادامه دینا و فرهاد هم بهمون ملحق شدن. توی مسیر خیابون شمالی ایروان (ویدیو رقصی که بالاتر گذاشتم رو اونجا گرفتم) که بودیم نوازنده‌های زیادی از کشورای مختلف اونجا بودن (اسپانیایی، افریقایی و ارمنی و…) که مینواختن و مردم هم تماشا میکردن و میرقصیدن و… ولی همونطور که گفتم مردم خیلی غمگین بودن…

میدان آزادی ایروان

میدون آزادی هم یه میدون خیلی مهمه که شمالش میخوره به سالن تئاتر ایروان و یادواره شهدا (یه ساختار سنگی بلند داشت) و پارک پیروزی ایروان (Victory Park – Yerevan) و جنوبش میخورد به خیابان شمالی ایروان.

هوا تاریک شده بود و ساعت حدود 6 عصر بود که رسیدیم به میدون آزادی. اونجا یه بستنی قیفی فروش دیدیم و از اونجا که نسخ بستنی بودیم بستنی گرفتیم. بستنی قیفیاشون انقد کوچولو بود که با دوتا گاز نیست میشدن! قیمتشونم حدود یه دلار بود! این ریز بودنش باعث شد مجبور شم 2 تا بستنی دیگه‌ام بخرم چون چربی کبابی که ناهار خورده بودم توی خونم بود و شدید شیرینی میطلبید! بستنی‌فروشِ یه جوری نگاه میکرد که یعنی چجوری سه تارو میخوری؟ نمیدونست ما خودمون بستنی پارک ملت مذگان داریم که بستنی یه متری میده بهمون با 5 تومن !:))

بستنی قیفی فسقلی گرون! مزشم چیز شاخی نبود! – میدان آزادی ایروان، ارمنستان

بعد از بستنی من خواستم برم دستشویی عمومی. از اونجا که گرجستان دستشوییای عمومی رایگان بود من اومدم برم تو که یه پیرزن بد اخلاق ظاهر شد و دستشو گذاشت رو شونم و شروع کرد بلند بلند حرف زدن! یه جوری که کل ملت داشتن نگاه میکردن 😐 منم سریع یه سکه 50 درامی دراوردم و بهش دادم اما گفت که باید 200 درام بدم!!! خلاصه برای بستن دهنش دویست درام دادم و رفتم دستشویی. حقیقتا حیفم میومد از دستشویی بیام بیرون با پولی که داده بودم! اما خب نمیشد تا ابد اون تو موند! این شد که اومدم بیرون و دیدم اِ اِ اِ حسین و ارغوان (از همسفرا) هم اومدن اونجا. این شد که با اونا گروه شدیم و حرکت کردیم سمت بالای کوه که یادواره شهدا بود. این یادواره شهدا رو به اسم هزار پله ایروان هم میشناختن. از یه جا به بعد درحال ساخت و ساز بود و بچه‌ها بالاتر نیومدن ولی من و زینب از پاخور خاکی رفتیم بالای کوه تا هم یادواررو ببینیم و هم ایروان رو از بالا!

هزار پله ایروان ارمنستان و در انتهای آن، یادواره شهدای ارامنه – ایروان، ارمنستان
یادواره شهدای ارامنه در ایروان – ارمنستان

درکل این یادواره ساختاری که داشت بنظرم جالب نیومد. عوضش تا این بالا اومدیم و یه دید باحال از بالا داشتیم به کل ایروان!

ایروان از بالا، مجسمه مادر ارمنستان سمت چپ تصویر – ایروان، ارمنستان

ساعت تقریبا 10شب اینا بود که راه افتادیم سمت هاستل خودمون. نهاری که ظهرش خورده بودیم انقد چرب و پرانرژی بود که همچنان احساس سیری میکردیم! این شد که به جای رستوران رفتیم یه کافه تو خیابون شمالی ایروان و برای شام، یه پنکیک، یه چیز کیک و یه کافی‌میکس سفارش دادیم و چهارتایی باهم شر کردیم 😐

پن کیک و چیز کیک و کافی میکس، شام ما در شب اول ایروان – ارمنستان

شام مفصلمونو خوردیم:)) و راه افتادیم سمت هاستل، توی راه یه مقدار پول چنج کردیم و رفتیم سمت هایپرمارکتی که نزدیک هاستلمون (Yerevan City Store) بود برای گردش و دیدن فروشگاه. بعدشم برگشتیم هاستل تا یکم استراحت کنیم که ندا (یکی از همسفرا که با مادرش از اصفهان آمده بودن) گفت که امروز تولد مامانمه و میخوام سوپرایزش کنم:)) خلاصه چند نفری رفتیم وسایل و کیک خریدیم و برگشتیم هاستل. طبقه زیر همکف هاستل یه اتاق پارتی هم داشت. خلاصه اونجا دیگه اقدام به جشن گرفتن کردیم و کیک خوردیم و کلی خوش گذشت:)) ( از همینجا براشون آرزوی سلامتی و شادی همیشگی میکنم :)) ) ساعت 1شب اینا بود که دیگه کمترین انرژی برای من نمونده بود و رفتم و خوابیدم…

روز دوم – کلیساهای اطراف ایروان ، معبد گارنی و بدترین ناهار زندگیمون!

ساعت 8 صبح که بیدار شدیم من رفتم یه دوش تیز گرفتم و رفتیم برای صبحانه. لاتسکی و دوتا از دوستای فیلیپینیمون زحمت صبحونرو برامون کشیدن. حقیقتش از طعم کالباسش خوشم نیومد. به عنوان کسی که یه عمر صبحونه‌ها رو نون پنیر و چایی خورده و مامانش فقط هفته ای دوبار اجازه خوردن نیمرو میداده، گوشت به عنوان صبحونه، خیلی سنگین بود! به اضافه اینکه یه جور طعم زخم و خامی میداد که من دوست نداشتم!

صبحانه روز دوم ایروان – ارمنستان

کوه و معبد گارنی

بعد از اون گروه بچه‌های گروه اول که توی اونیکی هاستل بودن اومدن دم هاستل ما و از اونجا سه تا ون شدیم و حرکت کردیم سمت معبد گارنی که یکی از معابد مهم ارامنه در نزدیکی ایروان بود. یکم که از شهر دور شدیم و وارد مناطق حاشیه شهر شدیم تعداد بسیار زیادی استریپ کلاب و بارهای خوف و ترسناک میدیدیم کنار جاده. خلاصه از ایروان خارج شدیم و بعد حدود یک ساعت رسیدیم به معبد گارنی. از ونمون که پیاده شدیم یسری توریست اروپایی هم اونجا بودن. یه پیاده راه داشت تا به خود معبد برسی. تو این مسیر پر بود از دست فروش‌هایی که همه چیز میفروختن. از پوست روباه و خرگوش(در حجم بسیار زیاد) تا آب انار و لواشک!

اما همونطور که من قبلا هم بهتون گفتم، آثار تاریخی خیلی برام زیاد جذاب نیست! این بود که با معبد هم زیاد حال نمیکردم! بخاطر همین چنتا عکس همینجوری گرفتم ازش.

معبد گارنی در نزدیکی ایروان – ارمنستان

بعد از اینکه معبدو دیدیم حرکت کردیم سمت پایین کوهی که معبد روش ساخته شده بود. وقتی که به پایین کوه رسیدیم صحنه جالبی دیدیم. ساختار کوه‌های اطراف رسوبی و مکعبی بود! جالب بود که این کوه ساختار اصلیش به طور طبیعی همینجوری بود و به دست انسان اینشکلی نشده بود! تقریبا تمام کوه‌های اطراف همین ساختار رو داشتن.

کوه گارنی با سنگ های رسوبی به شکل مکعب! – ارمنستان

حدودا ساعت 1 بود که حرکت کردیم سمت بالای کوه گارنی تا رستورانی که اونجا بود نهار بخوریم. این‌بار مسیر دیگه‌ای رو رفتیم تا از داخل روستا رد بشیم. چیزی که جالب بود وجود ماشینای خیلی قدیمی توی روستاها و شهرها بود… جالب بود که اون آبخوری‌های عجیب حتی توی روستا هم بودن و 24/7 مشخول به کار بودن!

آب‌خوری عمومی در روستای گارنی – ارمنستان
روستای گارنی با کامیون قدیمی ساخت شوروی – ارمنستان
CCCP نوشته‌ای بود که پشت اون کامیون عکس بالا حک شده بود – ارمنستان

CCCP یعنی چی؟

CCCP در واقع مخفف جمله روسی “Союз Советских Социалистических Республик” به معنی “Union of Soviet Socialist Republics” یا اتحاد جماهیر شوروی هست. این کامیون ساخت اون زمان بود.

خلاصه یه یکی دوساعت پیاده راه رفتیم. ساعت حوالی 4 عصر بود که رسیدیم به رستورانی که پایین معبد گارنی بود به اسم “Mamlkon Mot”. هرچقد از غذایی که روز قبلش خوردم تعریف کردم، میتونم بگم با این تمام حس خوبم از بین رفت!

نهار فاجعه بار در رستوران نزدیک معبد گارنی

من بازم یه راسته کبابی سفارش دادم اما وقتی گفتم سون‌آپ میخوام گفت که نداریم! گفتم اسپرایت؟ گفت نداریم لیموناد بیارم؟ گفتم آره!
غذاشون به معنی واقعی کلمه عاشغال بود! روش سوخته بود و داخلش خام! در حدی که نمیشد گاز بزنی! واقعا افتضاح بود… لیمونادی هم که آورده بود دست ساز بود و فقط سیروپ رو با آب قاطی کرده بود:| غذای بچه‌ها هم همینطور. فاجعه! هیچکی راضی نبود! اما همه چیز موقع حساب کردن وحشتناک تر هم شد!

موقع سفارش همه غذاها تو منو قیمت داشتن (که اتفاقا قیمتشونم بالا بود) اما موقع پرداخت با یه اختلاف قیمت عجیب رو به رو شدیم! حدود 15 درصد! وقتی ازشون پرسیدیم که قیمت چرا اینجوری شده؟ بهمون فیش یا فاکتوری نمیدادن که بفهمیم هزینه‌ها چطور شده! بلاخره راضی شدن روی کاغذ بنویسن! وقتی تفاوت قیمت غذاها توی منو و فاکتور رو بهشون نشون دادیم، پایین منورو نشون دادن که به ارمنی و بسیار ریز نوشته بود “9درصد مالیات و 6 درصد بابت یه چیز دیگه هم اضافه میشه!” جالب اینجا بود ما منویی که خواسته بودیم انگلیسی بود ولی این بخشو به ارمنی نوشته بودن که نفهمیم!

دیگه واقعا همه چیز به کابوس تبدیل شده بود که یهو آقا پرویز (یکی از همسفرامون) گفتن که امروز سالگرد ازدواجشون با همسرشونه. آقا پرویز متاسفانه چند سال قبل همسرشونو از دست داده بودن… این شد که تصمیم گرفتن که ناهار اون روز مارو مهمون کنن… واقعا چیزی به ذهنم نمیرسه که در توضیح کارشون بگم!

آقا پرویز رو از قبل میشناختم. سال‌ها قبل از این سفر، توی چندتا سفر داخلی به مناطق اطراف اردبیل و سمنان، توی تورهامون دیده بودمشون. آقا پرویز توی نظر من یه پدر واقعیه! وقتی از دخترش تعریف میکنه برق توی چشماش و تن صداش کاملا عشق پدرانشو نشون میده! و وقتی که راجع به همسرش صحبت میکنه میشه غم از دست دادن رو توی چشماش دید!(یه کلاسیک آمریکاییم دارن که اووووف! نگم براتون😍😁)

خلاصه که حسابی توی اون رستوران چاپیدنمون و حالمون گرفته شد. یادتون باشه توی ارمنستان به هیچ وجه جاهای توریستی نرید برای خرید یا غذا. مردمِ به شدت تو پاچه کنی هستن و خیلی از رستورانا و مغازه‌ها مبالغ عجیب غریب تحت عنوان مالیات و ارزش افزوده و… اضافه میکنن (Hidden fees).

بازدید از کلیساها!

با حال گرفته سوار ون شدیم. و حرکت کردیم سمت یه کلیسای تاریخی همون نزدیکی… مثل دفعات قبل جلوی این کلیسا هم یه عده مشغول دستفروشی لواشک و باسلق و متاسفانه، پوست روباه بودن!

فروش باسلق ارمنی و لواشک جلوی کلیسا – ارمنستان

من از بچگیم یادمه باسلق به اون خوراکیای قهوه‌ای میگفتیم که یه نخ بود که از داخل گردو رد میکردن و میزاشتن توی شیره انگور تا خشک بشه و خودشو بگیره. چیزاییم که اونجا در ارمنستان و هم در گرجستان میفروختن همون باسلقا بود. نه از اون باسلق سفیدای کارخونه‌ای!

توی حیاط کلیسا یه آلونک سنگی بود که داخلش یه آقایی (فکر کنم راهب بود) شمع مقدس میفروخت که ببری و توی کلیسا و برای براورده شدن آرزو (شاید هم آرامش رفتگان) روشن کنی! در حالی که من حس میکردم این صحنرو بارها توی ایران دیدم توجهم به یه صحنه خیلی آشنا تر جلب شد!:)) توی کلیسا یه چشمه بود که از یه سوراخ کف کلیسا بیرون زده بود، و مردم یه عالمه سکه توش انداخته بودن 😐 سکه انداختنو که دیدم حس کردم توی وطنمم و خودمو پهن بر زمین کردم و تلاش داشتم که بر خاک وطن بوسه بزنم که بچه‌ها جلومو گرفتن و گفتن که نه! اینجا کشور همسایست و شباهت‌های فرهنگی طبیعیه! این بود که خودمو کنترل کردم و بیخیال بوسه زدن شدم و فقط شگفت زده شدم :))

سکه‌های کف چشمه در کلیسا – ارمنستان (اون براقایی که میبینین سکه‌ان!)

وقتی از کلیسا اومدم بیرون رفتم پنج تا شمع خریدم به قیمت 500 درام. یکی شو برای خودم روشن کردم و چهارتاشو برای مامانم و سه تا خاله‌هام نگه داشتم که برگشتم ایران، بهشون بدم:))

کلیسا تاریخی نزدیک معبد گارنی. سمت راست توی یکی از اون اتاقکا شمع میفروختن.

بعد از اونجا حرکت کردیم سمت یه کلیسا دیگه. حدودا یه ساعت راه بود که جادشم تعریفی نداشت… با خستگی زیاد اون کلیسا رو هم دیدیم… دیگه هوا داشت تاریک میشد که رفتیم به کلیسا دیگه رو هم ببینیم! 😐 دیگه واقعا خسته شده بودیم که خداروشکر کلیسا آخر بسته بود. حرکت کردیم سمت ایروان تا برگردیم هاستلمون.

ساعت حدودا 10 شب بود که رسیدیم هاستلمون. رفتیم دوش گرفتیم و… حدودا ساعت حوالی یک اینا بود که با یسری از بچه‌ها رفتیم هایپرمارکت نزدیک هاستل و یسری خوراکی برای صبحانه فردا و سوغاتی خریدیم برای برگشتمون. من دو تا پنیر دودی خریدم که اووووف! چه چیزایی بودن!

وقتی داشتیم از هایپرمارکت میومدیم بیرون

داشتن با بچه‌های فیلیپینی هاستل صحبت میکردن:)) نکته جالب داستان این بود فیلیپینیا کاتولیک‌های معتقدی بودن که هیچی نمینوشیدن و وقتی هم تعارفشون میکردن پس میزدن. یه دختر 24 ساله هم تو جمعشون بود که اسمش الیسا بود. اونکه دیگه هیچی، مادر روحانی بود برای خودش:)) هربار بهش تعارف میکردن صلیب گردنشو نشون میداد و میگفت که من به مادر مقدس قول دادم چیزی ننوشم!:)) ساعت 3 اینا بود که دیگه بچه‌ها رفتن خوابیدن و الیسا هم از ما خدافظی کرد و رفت فرودگاه که برگرده دبی. ماهم رفتیم که بخوابیم و آماده شیم برای روز بعد.

روز سوم – حرکت از ایروان به سمت تاتو ارمنستان و تله کابین تاتو

یادم نیست دقیقا چه ساعتی بود اما فکر کنم حدود 8 صبح بود که بیدار شدیم و و سایلمونو جمع کردیم و از لاتسکی و بچه‌های فیلیپینی هاستل کلسی خدافظی کردیم و با همون راننده و اتوبوس وحشتناکی که اومده بودیم ایروان حرکت کردیم سمت منطقه تاتو ارمنستان.

تاتو کجاست؟

تاتِو (Tatev) یه منطقه سمت جنوب ارمنستان و در نزدیکی مرز ارمنستان با ایرانه. مهم ترین چیزایی که تاتو داره صومعه تاتو و تله کابین تاتو هستن. یکی از جاذبه‌های تاتو برای ما هتل هارسنادزور ریزورت (Harsnadzor Resort Armenia) بود. این هتل داخل یه جنگل در کوه‌های اطراف تاتو درست شده بود و اتاق‌های هتل به شکل آلونکای کوچیک جدا از هم و تماماً چوبی ساخته شده بودن! هوای خیلی سرد و دبشی داشت و ویو فوق العاده‌ای هم به اطراف داشت. اما متاسفانه از اونجا هم خاطره بدی برامون موند…

تله کابین تاتو

تله کابین تاتو یکی از دلایل اصلی سفر ما به ارمنستان بود. تله کابین تاتو بزرگترین تله کابین کابلی بدون توقف دنیا ست! منم که عاشق ارتفاع! ساعت حدود 4 ظهر بود که رسیدیم به تله کابین تاتو. من اولین نفر مثل فشنگ دوییدم از اتوبوس پایین تا برسم به تله کابین… اما منصور گفت فرزاد خیلی خوشحال نباش! با این بادی که هست عمراً تله کابین باز باشه!:( متاسفانه حرفش درست بود! باد سرد و شدیدی میومد و تله کابین رو بسته بودن!:(( میتونم بگم همچین بادی توی زندگیم کم دیده بودم! خیلی سرد بود و از تمام لایه‌های کاپنشمون رد میشد… طوری که استخونمون یخ میزد! ویدیوشو میتونین ببینین:

طوفان شدید در تله کابین تاتو ارمنستان

بیخیال تله کابین شدیم. منصور گفت که احتمالا فردا که باد کمتر بشه تله کابینو باز میکنن… اما اصلا این طور نبود و فرداشم باز نکردن و من مجبور شدم عطش سوار شدن بر بلندترین تله کابین دنیا در خودم خاموش کنم!:(

دوباره سوار اتوبوس شدیم و بعد نیم ساعت دم هتل هارسنادزور ریزورت پیادمون کرد. اتاقارو تحویل گرفتیم و دراز کشیدیم تا خستگی مسیر از تنمون در بره!

هتل هارسنادزور ریزورت تاتو – ارمنستان
مجسمه کودک گدا در هتل هارسنادریزورت تاتو – ارمنستان (میبینین که چه مهیه!)

یکم که استراحت کردیم با بچه‌ها حرکت کردیم سمت یه آلونک سنگی بدون دیوار که نزدیکی هتل و بالای یه کوه بود. مسیر خیلی باحالی داشت و همزمان مه بود و بارون میومد و باد میوزید به شدت سرد بود! خیلیم خلوت! خیلی حال داد پیاده روی توی اون هوا… وقتی رسیدیم اونجا متوجه شدیم که مثل اینکه آرامگاه یه نفره اما ننوشته بود که کی! از اون بالا ویو خیلی خوبی هم به منطقه داشتیم!

منطقه تاتو ارمنستان از بالای کوه

یکم از منظره لذت بردیم و برگشتیم هتل. دیگه شب شده بود و رفتیم شام. از اونجا که توی راه خوراکی خورده بودیم سیر بودیم تقریبا… این شد که املت سفارش دادیم و خوردیم. انصافا غذاش خیلی گرون بود! یه املت معمولی 1200 درام!!! بعد از املت اومدیم بیرون از رستوران هتل که دیدیم یه منقل توی محوطه هتل گزاشتن و یه غذای جالب میدن! سیبزمینی‌های فسقلی رو از وسط برش میزدن و بینشو چربی حیوانی میزاشتن و به سیخ میکشیدن و میزاشتن روی آتیش. منم که عاشق سیبزمینی و گوشت… قیمتشو دیدم: هر سیخ 5 تا سیبزمینی کوچولو داشت و قیمتش 2500 درام! بو و زیبایی غذا انقد بهم فشار آورد که سفارش دادم که برای منم بیارن! اما فرمودن که چربیمون تموم شد و خوردن این سیبزمینی‌ها نشستن کنار تله کابین تاتو تو عقده‌هام!:(( اواخر شب بود که دور هم جمع شدیم تا شب آخر مسافرتمونو جشن بگیریم بعدم ساعت 2 اینا بود که خوابیدیم…

روز آخر ارمنستان – مرز آگاراک ارمنستان و مرز نوردوز ایران ، بازگشت به ایران

صبح زود از خواب بیدار شدیم که قبل از رفتن برسیم به تله کابین. اما منصور گفت که تله کابین تاتو همچنان بستست! وسایلمونو جمع کردیم بار اتوبوس کردیم و مسیر برگشتو شروع کردیم. همین که اتوبوس اومد حرکت کنه یکی از کارمندای هتل اومد و گفت که پرده یکی از اتاقا شکسته، باید خسارت بدین! (روز قبلش بچه‌هایی که توی اون اتاق بودن دیده بودن اتاق پرده نداره! حتی یکی از بچه‌ها فیلم گرفته بود از داخل اتاق که پرده به دیوار نبود! :|) خلاصه بعد دو ساعت بحث و جدل، فکر کنم ده هزار درام خسارت گرفتن و اجازه دادن که بریم. (تا آخرین لحظه ولکن چاپیدن ما نبودن!)

حرکت کردیم سمت مرز ایران. توی راه یه سوپرمارکت محلی وایسادیم برای خرید و من یسری شکلات و خوراکی خریدم برای پسر خاله و دختر خالم و یکمم کالباس و نون و خیارشور (خیار شیرین بود در واقع، خیلی بدمزه بود) خریدیم برای نهار. توی یخچال اونجا وکیوم گوشت خرچنگ هم دیدم، دوتا ازوناهم برداشتم. (من عاشق غذا دریایی‌ام و تو کل سفرم دنبال رستوران دریایی بودم ولی پیدا نکردم و به عقده‌هام افزوده شد!:)) چند ماه بعد توی بندرعباس کلی غذا دریایی خفن خوردم که تو سفرنامه بندرعباس مینوسم حالا!:)) )

توی مسیر که بودیم دینا و فرهاد زحمت کشیدن و ساندویچ درست کردن برامون. همونجوری توی اتوبوس درحال حرکت ساندویچ میخوردیم:)) چون باید زود میرسیدیم مرز ایران تا اتوبوسی که مرز نوردوز منتظرمون بود رو سوار شیم…

پیدا کردن یه عالمه آشنا بعد از ده روز سفر!

نزدیکای مرز ایران بودیم که من از بچه‌ها اینستاگراماشونو میگرفتم…! وقتی وارد اینستاگرام زینب شدم، دیدم نوشته فالو شده توسط صبا! گفتم ااااا! تو صبارو میشناسی؟ گفت ااا؟ مگه توام میشناسی؟ من گفتم آره و همسفرمون بود توی اسالم به خلخال و… که یهو رو کرد به دینا و فرهاد و گفت: فرزاد از دوستای صباست! یهو فرهاد گفت که من صبارو آخرین بار تو تولدش دیدم! من گفتم: منم که توی تولدش بودم! چطور ندیدمت؟ خلاصه یادمون اومد که ای بابا! من و فرهاد یه ماه پیش توی تولد صبا تو تهران همدیگرو دیده بودیم حتی حرفم زده بودیم!:))

فرهاد و دینا از باحال ترین و فان ترین دوستای منن. این روزا مشغول آماده کردن خودشون برای سفر به دور دنیان. پیشنهاد میکنم صفحه اینستاگرامشونو دنبال کنین :)))

خلاصه دیگه از کوچیکی دنیا تعجب کرده بودیم حسابی که من اینستاگرام سیما رو گرفتم که دیدم نوشته فالو شده توسط بهار! دوباره متعجب شدیم که ای بابا توام که دوست دوستمی و… که مطمئن بشیم دنیا خیلی کوچیکه.

اینستاگرام میثم رو که گرفتم منتظر بودم که ببینم اون توسط کی فالو شده؟ رضا! ااااا تو هم رضارو میشناسی؟ و خلاصه بازم دنیا کوچیک تر شد!:)) (چند ماه بعد توی ییلاق سوباتان چنتا دیگه از بچه‌هارو دیدم!:)) )
ساعت 2 3 ظهر بود که رسیدیم مرز نوردوز. آخرین عکسارو از ارمنستان گرفتیم و از مرز رد شدیم… من که تو فاز برگشت به وطن بودم داشتم از اطراف عکاسی میکردم که یهو صدای سرباز ایرانی اومد! آقا! لباس سورمه‌ای! بیا اینجا!

رفتم دم کیوسک نگهبانیش: مگه نمیدونی اینجا منطقه نظامیه! عکسبرداری ممنوعه!
من: نه بخدا! 😐 داشتم از برگشتنم استوری میزاشتم!
-ببینم عکسایی که انداختیو؟ گوشیمو گرفت و چنتا عکسی که گرفته بودم پاک کرد و گفت که اشکال نداره. اما باید گوشیت چک بشه! خلاصه رفتم توی کیوسکشون و پاسپورت و کارت ملیمو دادم و چک کردن و چند دقیقه بعد که گوشیمو بررسی کردن و دیدن که محتوای خاصی توش نیست و همه عکسایی که از اون منطقه انداخته بودم رو پاک کردم، اجازه دادن که برم. (انصافاً خیلی رفتارشون محترمانه بود!) اما حساس شده بودن و گفتن که باید ساکمو بریزم بیرون و تفتیش بشم! خلاصه دیگه ساکو اینارو ریختم بیرون و بررسی کردن و اون پنیرای دودی رو دیدن! گرفتنشون و بعد چند لحظه دادن بهم و گفتن که رد کردنشون مشکلی نداره، مهر بازگشتو زدن و وارد مرز نوردوز شدم!

به محض اینکه وارد ساختمون مرز نوردوز شدیم من اول دوییدم رفتم چنتا چیپس سرکه‌ای چیتوز و پفک خریدم تا دلتنگیمو رفع کنم! چی بود اون تنقلات بدمزه؟!:| در دومین اقدامم رفتم دستشویی ایرانی! دلم حتی برای کثیفی دستشویی ایرانی هم تنگ شده بود!:))

بر خلاف چیزی که ما انتظار داشتیم اتوبوسامون نرسیده بودن به مرز نوردوز! حدودا 3 4 ساعت منتظر موندیم تا اتوبوسامون برسن. ساعت 7 8 شب بود که اتوبوسا رسیدن و وسایلو گذاشتیم داخل اتوبوسا و رفتم نشستم روی صندلی مبارک اتوبوس Volvo VIP First Class و مانیتور جلومو روشن کردم و گوشیمو زدم به شارژ! اتوبوس که راه افتاد از میزان فضایی که برای دراز کردن پام داشتم نهایت استفادرو میبردم و نزدیک بود بخاطر رانندگی خوب راننده‌های ایرانی و نجات از دست راننده‌های اونور آبی اشک شوق بریزم😭

نزدیک جلفا وایسادیم. شاممونو خوردیم! جوجه کباب! دلم براش تنگ شده بود! آخرین بار توی تبریز موقع رفتن سمت ترکیه جوجه خورده بودم!:( دوباره نشستیم توی اتوبوس و با آرامش به خواب رفتم… ساعت 9 صبح بود که با صدای منصور از خواب بیدار شدم. فرزاد! رسیدیم تهران! نگاه کردم به بیرون: توی ترمینال میدون آزادی بودیم!

هنوز باورم نمیشد! سفرم واقعاً تموم شده بود… شبیه یه چشم به هم زدن! یاد روز اولی افتادم که توی تفلیس با از پنجره فابریکا با میثم جشن تو حیاط هاستلو نگاه میکردیم و به این فکر میکردیم که 10 روز وقت برای عشقو حال داریم! به قول مکس پین: !Everything happens in a second. Like waking up from an american dream… So sudden

برخلاف چیزی که انتظار داشتم واقعا دلم برای تهران تنگ شده بود… دلم میخواست تا خونرو پیاده برم و از قدم زدن توی شهری که همه جاش آشنا بود، توش به دنیا اومدم، زندگی کردم و بزرگ شدم لذت ببرم! اما مامان و بابام خونه مادربزرگم بودن توی ساوه. ساکمو برداشتم، از بچه‌هایی که این یازده روز باهاشون زندگی کرده بودم خدافظی کردم، یه راست رفتم طرف دیگه ترمینال و سوار ماشینای ساوه شدم. دوساعت بعدش توی ترمینال ساوه بودم… الو؟ خاله؟ صدات در نیاد! من الان ساوه‌ام! میتونی بی سر صدا بیای دنبالم؟:)) خاله‌ام فکر میکرد دارم شوخی میکنم!:)) بعد از کلی چونه زدن، اومد دنبالم و رفتیم خونه مامان بزرگم تا تمام خونواده رو که فکر میکردن من فرداش میرسم ایران رو سورپرایز کنیم:))

یادگاری های من از سفر به ارمنستان

من از ارمنستان به غیر ازعکسام یه یادگاری برای خودم آوردم، یه مگنت از کلیسای نوراوانک به یادگاری از ارمنستان.

یادگاری مگنت کلیسا نوراوانک ارمنستان – اینو خانوم جانم قوربان بهم فروخت :))

 چند خاطره از ارمنستان

در انتها میخوام که با مرور چنتا از خاطراتی که شکل گرفت سفرناممو به پایان برسونم.

?Water Model One model

روز اول ایروان، توی رستوران کرس که بودیم برای ناهار، یکی از بچه‌ها سفارش اب معدنی بزرگ داد. اما آبی که براش آوردن بطری کوچیک بود. به ویتر رستوران که انگلیسی خوبی نداشت گفتیم که آب رو با یه بطری بزرگتر عوض کنه. اما اون متوجه نمیشد که منظورمون چیه! هی ما توضیح میدادیم و اون نمیفهمید تا اینکه یکی از بچه‌ها که انگلیسیش ضعیف تر از بقیه بود بهو برگشت و گفت:

Mrs? Mrs? Water Model, One model?

یهو خانومه گفت !ahaah بعد رفت و یه بطری آب بزرگ آورد 😐 اونجا بود که یهو همه ما پرامون ریخت که چطوری از اون جمله فهمید که باید چیکار کنه!:))

No Nanay!

روز دوم وقتی که داشتیم برمیگشتیم هاستل و حسابی خسته بودیم، بچه‌ها آهنگ میخوندن و بزن بکوب میکردن. یهو آقای راننده خیلی جدی برگشت و گفت: !Finish it! No Nanay Nanay نوع بیان جملش دقیقا مارو یاد رقص اسیرای ایرانی توی اخراجی‌ها 2 و حرف زندان بانای عراقی انداخت!:))

بخر جانم به قوربان!

روز اول پارک نژده که بودیم دیدیم که یه بازارچه برای دستفروشا هست. رفتیم اونجا و دور زدیم. از شطرنج و تخته نرد میفروختن تا اسباب بازی و خوراکی! من تصمیم گرفتم که یه مگنت از ایروان و یه استند بخرم و مشغول چونه زدن با فروشنده شدم، خانومی که مسئولش بود هیچ جوره تخفیف نمیداد! یهو پرسید که ایرانی؟ گفتم آره! گفت: بخر جانم به قوربان! :)))) نمیدونم کی بهش اینو با لهجه شمالی یاد داده بود!:)) ولی اینو که گفت دیگه بدون تخفیف خریدم ازش:))

رد شدن متمدنانه از خیابان

همونطور که توی سفرنامه گرجستانم نوشتم، توی گرجستان اگر از خیابونی رد میشدی که خط کشی نداشت پلیس حسابی جریمه میکرد! اما توی ایروان ازین خبرا نبود و مثل وطن خودمون بود. روز اول به این موضوع عادت نکرده بودم. یه جا همینجوری تو یه خیابون میچرخیدم که زیرگذر یا خط عابر پیدا کنم، یهو یه پیرمرد که دید دو ساعته دارم به کف خیابون نگاه میکنم و دوستام که اونور خیابونن، اومد زل زد تو چشم و با خنده دستمو گرفت و پرت کرد وسط خیابون و اشاره کرد که رد شو!:))) اونجا بود که فهمیدم میتونیم همینجوری رد شیم از خیابونا :))

این سفرنامرو الان درحالی که آهنگ Fall of Max Payne گوش میدم دارم به پایان میرسونم ساعت 4:34 صبح دهم تیر 1398. امیدوارم از سفرنامم خوشتون اومده باشه. خوشحال میشم اگر نظراتتونو توی کامنتا برام بنویسین:))

یادتون نره، سفرنامه گرجستان رو که قبل از سفرم به ارمنستان اتفاق افتاده رو هم بخونین خیلی قشنگه!:)) با آرزوی شادی و سفرای باحال براتون!:))

خروج از نسخه موبایل