سفرنامه گرجستان من مربوط به تور نوروزی گرجستان و تفلیس من در نوروز 1397 هست. اگر قصد سفر به گرجستان یا به طور دقیقتر سفر زمینی به تفلیس گرجستان رو دارید پیشنهاد میکنم این سفرنامه، یعنی سفرنامه زمینی تفلیس من رو از دست ندید چون تجربیات مهم و نکات کاربردی رو گفتم :)) ببخشید اگر سفرنامم خیلی طولانیه! بخونید! ارزششو داره :))
هزینههای سفر به گرجستان (تفلیس)
مسیر سفر از تهران تا گرجستان (تفلیس)
ساختار شهر تفلیس و فرهنگ مردم گرجستان
تجربیات من از اقامت در هاستل فابریکا (Fabrika Tbilisi)
گردشهای شهری داخل و اطراف تفلیس
مقدمه سفرنامه گرجستان ، سختیهای پیدا کردن تور مناسب برای سفر! (سفرهای زمینی و هوایی)
پیدا کردن تور مناسب خیلی مهمه. با توجه به تجربیات خودم، به نظر من بهترین سرویس دهی رو تورهای شخصی و کوچیکی میدن که با آژانسای بزرگ کار نمیکنن! چرا؟ به چند دلیل! (توجه کنید این دلایل تجربیات شخصی منه و 100% اینطور نیست. مطمئنن تورهای بزرگ هم خوبی خودشونو دارن. مثلا همیشه با بهترین قیمت در دسترسنو…)
- معمولا تورهایی که با آژانسای بزرگ کار میکنن باید به سود کم قانع باشن چون باید بخش بزرگی از درآمدشون رو بدن به آژانس. در نتیجه از کیفیت تور کم میکنن تا هزینهها کنترل بشه و پول بیشتری برای خودشون بمونه. اما در تور کوچیک چون تور لیدر قرار نیست سهمی به آژانس مسافرتی بده، میتونه تخفیف بده و با قیمت بهتری باهاتون کار کنه و اگر هم تخفیف نده، حداقل میتونه کیفیت بیشتری داشته باشه خدماتش.
- تورهای بزرگ معمولا تعداد زیادی مسافر دارن و یه برنامه روتین که نمیتونن ازش خارج بشن چون برنامههای بعدیشون به هم میخوره. مثلا ممکنه تو یه هفته، 20 تا برنامه داشته باشن و این باعث میشه آزادی عمل نداشته باشن و تند تند برنامههارو انجام بدن که به ادامه کاراشون برسن. اما در تور کوچیک وقتی میبینه نظر اکثریت روی یه موضوع خاصه، خیلی مواقع برنامه رو تغییر میده و این یه آپشن خیلی خوبه.
- تورهای بزرگ از اونجا که مقدار برنامههاشون زیاده، مجبورن افراد زیادی رو استخدام کنن. افرادی که شاید هیچ علاقهای به این کار ندارن و صرفا بر اساس اجبار وارد این حیطه شدن! من تجربه همچین لیدرایی داشتم! لیدرایی که بعد 5 6 سال تجربه هنوز چیزی از فرهنگ و ساختار شهری جامعه هدف نمیدونستن! اما تور کوچیک معمولا تور لیدری داره که عاشق کارشه و دانش بهتری داره.
- از اونجا که خیلی از آژانسای بزرگ به تور لیدراشون حقوق خوبی نمیدن، تور لیدرها مجبور میشن برای کسب درآمد به شیوههایی رو بیارن که اصلا جالب نیست! از تلاش برای فرو کردن ملک به مسافرا گرفته تا بردنشون به فروشگاه کالاهای فیک با قیمت بالا برای گرفتن کمسیون از فروش!
معمولا تورهای کوچیک چون مال خود لیدر هست اهمیت بیشتری بهتون میدن و چون تعداد کمه، میتونین کلی دوست پیدا کنین تا باهاشون شهر رو بچرخین. همینطور نوع سفرتونو بشناسین. اگر سوسول هستین یا عشق سفر لاکچری دارین، تور زمینی رو اصلا بهتون پیشنهاد نمیکنم! قبل ثبت نام در هر توری با تور لیدرش صحبت کنین تا ببینین با سلیقتون جوره یا نه!
خب! دی ماه سال 96 بود که یکم سرم خلوت شده بود و سرم درد میکرد برای تجربههای هیجان انگیز جدید! این شد که تصمیم گرفتم که به یه سفر خارجی برم. مقصد؟ هرجا که حال کردم!
ازونجا که من توی گروههای طبیعت گردی و سفر زیادی عضو بودم حسابی توشون جستجو کردم. اما یا بودجشون به من نمیخورد یا اینکه سیستم سفرشون خیلی کسل کننده و بی هیجان بود. خلاصه پس جستجوهای فراوان و به پیشنهاد سعید خویی (بهترین تور لیدر دنیا :)) ) تصمیم گرفتم با گروه سفرهای جهانگرد به گرجستان و ارمنستان سفر کنم. یادمه بار اول که با منصور عبدلی، تورلیدر سفرمون صحبت کردم و بهش گفتم که مشمول خدمت هستم و میخام این سفر رو با پاسپورت دانشجویی بیام با یه حالت خاصی گفت “آهان…باشه.” (یعنی برو بیشتر وقت منو نگیر :))) به هر حال پس از طی کردن مسیر پر پیچ و خم گرفتن پاسپورت دانشجویی من در کمال ناباوری با تور منصور راهی تفلیس گرجستان شدم!
برخلاف خیلی از دوستا و همسن و سالام من هیچ علاقهای به مسافرتهای لوکس ندارم. چون حس میکنم مسافرت لوکس منو از مردم و اقلیمی که بهش سفر کردم دور میکنه و باعث میشه روی جزئیات بی ارزش متمرکز بشم و عمق سفرم رو نتونم حس کنم. بخاطر همین بیشتر سفرهامو زمینی میرم و اگر راه داشته باشه با قطار میرم که حسابی بتونم با مردم محلی ارتباط داشته باشم و از مسیر هم لذت ببرم.
هزینههای سفر به گرجستان (تفلیس) با تور – سفرنامه گرجستان
در زمان سفر من، هر لاری گرجستان (GEL) برابر 2200 تومن بود و هر دلار حدود 4500 تومن یعنی هر دلار تقریبا 2 لاری میشد. (قیمت ارز در آذر 1400، لاری: 9,500تومن، دلار 29,500تومن)
از اونجا که من تعطیلات عید به این سفر رفتم، تور ما 11 روزه بود و شامل دو کشور گرجستان و ارمنستان میشد. و هزینه ثبت نام در کل تور شد یک میلیون و چهارصد هزار تومن برای:
سه شب هاستل فابریکا تفلیس (Fabrika-Tbilisi)
سه شب هاستل کلسی اند کزی ایروان (Classy and Cozy-Yerevan)
یک شب هتل هارسنادزور ریزورت تاتِو (Harsnadzor Resort-Tatev)
اتوبوس VIP فرست کلس از تهران تا تفلیس و از مرز نوردوز تا تهران
اتوبوس 40 نفره از تفلیس تا ایروان، از ایروان تا تاتو، از تاتو تا مرز نوردوز ایران
هزینههای راهنما و تورلیدر محلی (برای منطقه روستایی ارمنستان)
درباره هزینه خورد خوراک: من به شخصه درباره غذا دست و دلبازم و سعی میکنم خفنترین غذاهارو بخورم. توی تفلیس هم اکثرا جاهای توریستی میرفتیم و غذاهای خوبی میخوردیم. هزینه خورد خوراک روزانه توی تفلیس حدود 40 – 50 لاری برای هر نفر توی یه رستوران خوب هست.
مسیر سفر زمینی از تهران تا گرجستان (تفلیس) – سفرنامه تفلیس گرجستان
مسیر سفر زمینی از تهران تا مرز بازرگان (بازرگان – گوربولاک)
خب! حرکت ما ساعت 12 ظهر روز دوم فروردین 1397 از ترمینال غرب بود. اتوبوس هم VIP فرست کلس 18نفره بود که صندلیهاش خیلی راحت بود و مانیتور هم داشت و میشد گوشیامونو بهشون وصل و شارژ کنیم. مسیری که ما رفتیم اینطوری بود:
حدوداً ساعت 1 ظهر سوار اتوبوس شدیم و از تهران حرکت کردیم به سمت مرز بازرگان. تور ما دو اتوبوس بود. من اولش توی اتوبوس شماره 2 نشستم و ساکمم گذاشتم توی اون اتوبوس. اما بعد به دلیل کمبود جا منصور عبدلی (تور لیدر) منو بزور فرستاد اتوبوس شماره 1! با اینکه چندتا از دوستام توی اتوبوس قبلی بودن و منم دلم اونجا گیر کرده بود با این حال به حرف منصور گوش کردم و با غم زیادی نشستم توی اتوبوس شماره 1 (البته شانس آوردم. چون اتوبوس شماره 2 توی ترکیه گم شد:))). بعد از شروع حرکت نهارمون رو توی اتوبوس بهمون دادن و چندجا بین مسیر برای دستشویی و خرید تنقلات توقفهای کوچیکی داشتیم تا در نهایت در تبریز برای شام متوقف شدیم!
بعد از شاممون حرکت کردیم به سمت مرز بازرگان. تقریباً ساعت 2 شب بود که به مرز بازرگان رسیدیم. از اونجا که من مبلغ 25 هزار تومن عوارض خروجم رو تهران یادم رفته بود پرداخت کنم همونجا از طریق دستگاه POS پرداخت کردم و بعد از یک معطلی حدودا 2 ساعته برای مجوز عبور اتوبوس از مرز سر انجام کار ما هم تموم شد و وارد گوربولاک ترکیه شدیم. در همین حین متوجه شدیم اتوبوس شماره 2 توی مسیر بازرگان گم شده و تازه وقتی ما از مرز رد شدیم اونا رسیدن به مرز! خلاصه کار اونها هم راه افتاد و بعد از حدود 1 ساعت اونها هم راه افتادن.
مسیر سفر زمینی از گوربولاک تا مرز ترکیه و گرجستان (مرز تورک گوزو – مرز واله)
به محض ورود به ترکیه ایستهای بازرسی شروع شدن! در هر ایست بازرسی حدود 7 8 نفر با لباسهای کاملا نظامی و ماشینهای زرهی بودن که میومدن داخل اتوبوس رو میگشتن و گاها از بعضیامون پاسپورت میخواستن. خلاصه که تیپشون اصلا شبیه سربازها و ایست بازرسیهای ایران نبود که یه سرباز 17 18 ساله با خنده بیاد تو اتوبوس یه دوری بزنه و خداحافظی کنه! (چیزی که من سمت کرمان خیلی دیدم). خیلی مامورانشون جدی بودن و یک دستشون هم روی ماشه بود و لباسشون هم ضد گلوله بود با کلی نارنجک هم آویزونش!
بعد از عبور از 3 4 تا ازین ایست بازرسیها در بیابانهای تاریک اطراف یکهو یکسری آدم با لباسهای سفید دیدیم که مثل زامبیهای تو فیلما سمت اتوبوسمون میدوییدن! ایشونها درواقع مهاجرای غیر قانونی بودن و دنبال این بودن که قاطی اشخاصی بشن که بصورت قانونی درحال عبور هستن تا بتونن با دردسر کمتری خودشون رو به مرزهای اروپایی ترکیه برسونن! راننده میگفت دلیل ایستهای بازرسی وجود داعش و نیروهای پژاک توی اون منطقه هست. اما من فکر میکنم مهاجرای غیر قانونی هم میتونستن دلیل منطقی برای اون ایستهای بازرسی باشن!
اوایل صبح بود. ازونجا که ما نیمه شب از مرز رد شدهبودیم نتونسته بودیم بخوابیم و حسابی خسته شده بودیم. پس دل سپردیم به همخونی آهنگ ترکی آقای راننده و همکاراش (هر سه نفرشون تبریزی بودن:)) و خوابیدیم. اما در همین حال اتوبوس دوم که پشت سرمون بود توی جادههای تاریک بازم گم گور شد! صبح تقریبا ساعت 8:15 صبح رسیدیم به یک متل رستوران نزدیک شهر کارس ترکیه و اونجا صبحونه رو خوردیم. یک پسر نوجوون افغان اونجا کار میکرد که اون فارسی بلد بود و از ما سفارش میگرفت. درنهایت برای حساب بهمون گفتش که باید لیر پرداخت کنیم در غیر این صورت باید 10درصد هزینه چنج پول رو هم بدیم! خلاصه ما 15تومن بابت یک چایی و املت دادیم که بنظرم قیمت مناسبی بود با توجه به کیفیتش. بعد از حدود یکی دو ساعت بلاخره اتوبوس دوم هم که گم شده بود رسید پیش ما!
خشکی و گرما از ویژگیهای بارز کشور عزیزمون ایران هست! با وجود اینکه ترکیه فاصله زیادی از ایران نداره ولی هرچقد از ایران دورتر میشدیم هوا سرد تر و برفی تر میشد! وقتی به گرجستان رسیدیم هوا گرم تر و بهاری تر شد. ولی توی ترکیه برف میومد و آب روی زمین یخ زده بود!
داچیا لوگان یا رنو تندر نود؟ مسئله این است!
از اونجا که من همیشه با دوستام سر رومانیایی بودن داچیا لوگان (تندر90) بحثم میشد توی سفر هرجا ازینا میدیدم یه عکس ازشون میگرفتم! داچیا یک شرکت خودروسازی رومانیاییه که امتیازش مال شرکت رنو هست و محصولات اقتصادی (کم کیفیت) رنو رو برای کشورهای ضعیف تر تولید میکنه. تقریبا 90 درصد خودروهای رنو داخل ایران اصلا رنو نیستن درواقع داچیا هستن. مثل تندر90 (Dacia Logan) یا رنو ساندرو (Dacia Sandero) و رنو داستر (Dacia Duster). شما هرجا غیر از ایران به کسی بگی این ماشینها مال رنو هستن فکر میکنن سرتون به جایی برخورد کرده :))
بعد از صبحانه حرکتمون رو مجدداً شروع کردیم. حدودا ساعت 12 ظهر بود که رسیدیم مرز گرجستان (شهر تورک گوزو ترکیه و واله گرجستان).
حال هوای تورک گوزو به شدت ناسیونالیستی بود. تقریبا سردر هر خونه یک پرچم ترکیه نصب شده بود و بعضیا حتی میله هم بالای سقف خونشون نصب کرده بودن و پرچم رو زده بودن بالاش تا از دور دیده بشه! به مرز هم که رسیدیم همه جا پر از عکسهای آتاتورک و اردوغان بود و جالب تر اینکه بعضیها عکسهارو پشت ماشینشونم زده بودن! (مثل تبلیغات انتخابات ایران).
مسیر سفر زمینی از مرز واله گرجستان به تفلیس
بعد از عبور از مرز و ورودمون به گرجستان یک نکته بسیار جالب وجود داشت! در گرجستان نشانههای ناسیونالیستی خاصی دیده نمیشد، در عوض خیلی تم مذهبی وجود داشت و بالای سردر هر خونه یه صلیب گنده کاشته شده بود و کنار جاده هم یکسری دعا به زبون گرجی نوشته شده بود 😐
نکته جالب دیگه هم این بود که تقریبا 90% افرادی که توی مرز گرجستان و ترکیه دیدیم ایرانی بودن! همینطور توی مرز کلی توضیحات و متن به فارسی گوگل ترنسلیتی درباره قاچاق مواد و انسان نوشته شده بود.
در زمان سفر ما افسانههایی درباره اعدام!؟ و دستگیری و غیب شدن ایرانیا در گرجستان به جرم حمل استامینوفن و ژلوفن وجود داشت! وارد مرز که میشدی در کنار یک سطل اشغال انبوهی از داروهای ایرانی رو میدیدید که دور ریخته شدن تا یک وقت صاحبانشون اعدام نشن! :)) حتی من مادری رو دیدم که به دخترش گفت خمیر دندونت رو بنداز دور تا نگیرنمون! توی مرز اگر دارو یا چیزی دارید که فکر میکنید ممکنه حملش به داخل گرجستان ممنوع باشه میتونید به مسئولش بگید و اون بررسی میکنه. اگر مجاز باشه که هیچی. اگر هم غیر مجاز باشه میگه بندازید دور! اما اگر بخاید ردشون کنید و مچتونو بگیرن اون موقع براتون دردسر میشه! ولی واقعا بعید بدونم کسی رو بخاطر استامینوفن اعدام کنن!:))
همون نزدیکی مرز یک رستوران و فروشگاه پر از نوشیدنیهای ارزون وجود داشت. ما که برای نهار و چنج کردن پولمون ایستادیم دیدیم ایرانیها غوغا میکنن برای نوشیدنیهایی که اونجا میدیدن! درحدی که وقتی منو سپرایت به دست دیدن داشتن شاخ در میاوردن که چرا آدم باید نوشابه بخوره همچین جایی؟:))
به ما گفته بودن که مقدار زیادی از پولتون رو چنج نکنید نزدیک مرز چون نسبت به تفلیس گرون تر حساب میکنن باهاتون. من اونجا فقط 20 دلار چنج کردم (بعد که رسیدیم تفلیس و رفتم چنج کنم دیدم فقط حدود یک دهم درصد تفاوت قیمت وجود داشته!:| من خیال میکردم مثل میدون فردوسی و صرافیهای دولتی باشه تفاوت قیمتشون :))) با غذاییم که بهمون دادن حال نکردم. هم گرون بود و هم کم کیفیت و هم کوچولو! (حدود 8 لاری قیمت غذا شد و 2 لاری هم برای یک سپرایت 300 میلیلیتری!).
یکم که جلو تر رفتیم از اونجا که به دلایلی!؟!؟ حجم بسیار زیادی از گازوئیلی که در ایران به اتوبوس زده بودن در ترکیه غیب شده بود:)) وایسادیم تا گازوئیل بزنیم. اونجا هم مثل خیلی کشورای دیگه قیمت سوخت به صورت ساعتی آپدیت میشد.
توضیح بدم که قیمت سوخت در ترکیه بسیار بالا هست و در ایران هم بسیار پایین و قیمتش در گرجستان معمولی هست… به همین خاطر هست خیلی مواقع گازوئیل اتوبوسا توی ترکیه غیب میشه و توی گرجستان دوباره گازوئیل میزنن :))
در گرجستان هرجا که از کنار یک پمپ بنزین رد میشدیم پرجم جمهوری آذربایجان و پرچم شرکت Socar رو میدیدم. این شد که از آقای راننده پرسیدم داستان چیه و اون توضیح داد که سوکار درواقع شرکت نفت جمهوری آذربایجان هست. درواقع آذربایجان روی اکثر پمپ بنزینهای گرجستان سرمایه گذاری کرده و سوخت اونهارو تامین میکنه.
مسیر ما تا تفلیس تا حد زیادی شبیه جادههای فرعی شمال بود و مردمش هم خیلی شبیه شمالیهای ایران بودن. به محض ورود به اولین شهر بزرگ گرجستان میتونستید متوجه تفاوت وضعیت اقتصادی مردم گرجستان و ترکیه بشید. توی ترکیه معمولا ماشینا خیلی نو تر و تمیز تر بودن و خیلی ابزار آلات کشاورزی مدرن دیده میشد ولی در گرجستان همه چیز خیلی سنتی تر بود!
حدود ساعت پنج عصر بود که رسیدیم به تفلیس! شهری پر از گرافیتی بر در و دیوار! :)) آقای راننده یه جای اینکه مارو ببره ترمینال و راهمون رو دور کنه، لطف کرد و مارو گذاشت یه جا نزدیک مرکز شهر و نزدیک به هاستل فابریکا که محل اقامت چندروز اولمون بود.
تازه اونجا بود که دوزاریمون افتاد که ای بابا! اتوبوس دوم کامل گم گور شده داخل ترکیه و هنوز به مرز گرجستان هم نرسیده 😐 خدا رحم کرد منصور مجبورم کرد اتوبوسمو عوض کنم! :)) در نهایت اونها حدود ساعت 9 شب و بسیار خسته و عصبانی رسیدن تفلیس!
این نکته رو در نظر بگیرید که من تمام خاطراتی که تا اینجا نوشتم رو فقط به واسطه سفر زمینی به دست آوردم. اگر هوایی میرفتم مطمئنن هیچکدوم از این تجربیات رو نداشتم و اگر میشد با قطار رفت مطمئناً خیلی تجربیاتم بیشتر میشد چون میتونستم با محلیها بیشتر ارتباط بگیرم! به همین دلیلِ که عاشق سفر زمینی هستم:))
ساختار شهر تفلیس و فرهنگ مردم – سفرنامه گرجستان
وضعیت مالی و اجتماعی و فرهنگ مردم گرجستان و تفلیس
وضعیت مالی مردم گرجستان
به طور کلی گرجستان از لحاظ مالی قشنگ دو سه پله از ترکیه پایین تر هستش و این رو به محض ورود به کشور میتونید حس کنید. مثلا توی ترکیه در کنار مزرعههای بزرگ و یکدست تعداد زیادی ماشین آلات کشاورزی مدرن میتونستید ببینید مثل کمباینها و تراکتورهای بزرگ، اما در گرجستان مزارع بسیار کوچیک بود و و معمولا به صورت دستی برداشت میکردن که چه از لحاظ آب و هوا چه از لحاظ مردمی به شدت شبیه مناطق سمت گیلان و رشت بود. شهر تفلیس هم به عنوان پایتخت گرجستان شهری به نسبت قدیمی و کهنه هست که تازه داره به برکت توریستها و سرمایه گذاریهای آذربایجان و … جون میگیره. از لحاظ ساختار ، ساختمونهای تفلیس شبیه به مناطق جنوب تهران و چهار راه استانبول و میدون حسن آباد هستن و به وضوح میتونید حس کنید که این شهر بین خاورمیانه و اروپا قرار داره. در کنار اینها تعداد برجهایهای بلند شهر انگشت شماره.
هر 1 لاری برابر 100 تتری هست.
وضعیت فرهنگی مردم گرجستان
از لحاظ فرهنگی هم مردم گرجستان کاملا بین اروپا و خاورمیانه هستن. جووناشون پوششهای آزادی دارن اما تقریبا کسی رو خارج از چهارچوب فرهنگیشون نمیبینین. همینطور مثل شهرهای کوچیکتر ترکیه و ایران جلوی در هر مغازه چند نفر مرد میانسال نشستن و دارن صحبت میکنن و تخته بازی میکنن و خانوماشون هم اون طرف تر نشستن و مشغول صحبت و بچه داری هستن. نکته جالبی که راجع به مردمش وجود داشت این بود که اکثر مغازهها و فروشگاهها مسئولاشون خانوم بودن و مرداشون یا بیکار بیکار باهم تخته بازی میکردن یا راننده اسنپ (یاندکس تاکسی) بودن.
فرهنگ تغذیه مردم گرجستان
از لحاظ فرهنگ تغذیه بسیار خوبن! ازونجا که من از غذاهای ایرانی خوشم نمیاد و عاشق پنیرم، میتونم بگم سیستم تغذیشون باب میل من بود! همه غذاها پر پنیر و خفن! ادامه سفرنامم عکس چنتا غذارو میزارم که آب دهنتون راه بیفته :)))
رفتار با خارجیها و توریستها
از لحاظ ارتباط گرفتن و صحبت کردن با خارجیها، مردم گرجستان تا حدی بسیار زیادی با انگلیسی غریبه هستن حتی جووناشون و اونهایی که توی فروشگاههای بین المللیشون کار میکنن!(نمونه این موضوع رو توی این خاطره من میتونید آخر سفرنامه تفلیس من بخونین! یکیش ده لاری، دوتاش پنجاه لاری!) اما اکثرن روسی رو بلدن. بعضیهاشونم ترکیو تا حد زیادی میفهمن (انتهای همین سفرنامه گرجستان یه خاطر به اسم “گرمز” راجع به این موضوع نوشتم). اما درکل مردم بسیار شوخ و خوش برخوردی بودن و با وجود اینکه حرفتو به انگلیسی نمیفهمن بهت لبخند میزنن:))
فرهنگ نگهداری از سگ
من به شخصه هیچ مشکلی با حیوونا ندارم و خیلی هم دوست دارم که حیوون خونگی داشته باشم (تو خونه آپارتمانی تو مرکز تهران خوابشو ببینی :))). اما موضوع سگها در گرجستان واقعا برای من سوال برانگیز بود! مردم به همراه سگهای بدون قلادشون توی خیابونا میچرخیدن و بعضی مواقع انقد سگه بزرگ و ترسناک بود که من خودم ازش میترسیدم! وای به حال کسی که از سگ بای دیفالت بترسه! و موضوع بعدی هم مدفوع سگهاشون بود که اصلا جمعشون نمیکردن و توی خیابون که راه میرفتین تیکه تیکه مدفوعهای بزرگ میدیدین کف خیابون که بعضا با پا له شده بودن! کلا نه شهرداری و نه خودشون علاقهای به جمع کردن مدفوع سگاشون نداشتن!
فرهنگ رانندگی و حمل و نقل
از لحاظ رانندگی و حمل نقل برخلاف تهران که مردم عاشق اینن که با ماشین خودشون برن اینور اونور و رانندهها بسیار بی قانون هستن، در شلوغترین ساعات روز و در مرکزیترین نقاط تفلیس هم ترافیک اونچنانی وجود نداره! نهایتا چهارتا ماشین تو صف رد شدن از چهارراهن.
جالبه بدونید که خیلی از خودروهایی که توی گرجستان میبینید ماشینهای دسته دوم کشورهای تراز اول اروپایی (مثل آلمان و انگلیس) هستن که به اونجا فرستاده و با قیمت مناسب تری فروخته میشن!
یاندکس تاکسی (Yandex Taxi)
یاندکس تاکسی، بهترین تاکسی آنلاین یا همون اسنپ گرجستان (و ارمنستان و بسیاری از کشورهای شوروی سابق) هست و کار کردن باهاش خیلی ساده هست و نیازی به سیم کارت گرجی هم نداره و میتونین با سیمکارت ایرانی خودتون و با رومینگ یا حتی قبل از سفر با سیمکارت ایرانی فعالش کنین. برای استفاده هم فقط لازمه که اینترنت داشته باشین که توی گرجستان بر خلاف ایران، همه جا وایفای رایگان با سرعت بالا در دسترستون هست.
یاندکس تاکسی هزینه سفر رو بسته به مسافتی که میرین و زمانی که طول میکشه حساب میکنه اما همون اولِکار حدود قیمت و تلرانسشو مشخص میکنه ولی درکل قیمتش فوق العادست. مثلا ما از مرکز شهر به جنوبیترین نقطه شهر رفتیم با 4 لاری! اینم بگم درصورت لغو سفر یا دادن آدرس اشتباه به راننده شامل جریمه میشید و تا جریمتونو ندید نمیتونین از یاندکس تاکسی در هیچ جای دنیا استفاده کنید.
من تاحالا 5 بار از یاندکس تاکسی استفاده کردم (سه بار در تفلیس و دوبار ایروان) که چهار بارش با تویوتا پریوس اومدن دنبالم :)) اونوقت تو ایران پریوس ماشین لوکس حساب میشه!
دانلود یاندکس تاکسی اندروید دانلود یاندکس تاکسی آیفون
تجربه من از اقامت در هاستل فابریکا تفلیس (Fabrika Tbilisi) – سفرنامه تفلیس
معمولا وقتی اسم هاستل میاد اکثر مردم به یک آپارتمان کثیف و ارزون فکر میکنن که انواع آدمهای ناجور توش پیدا میشن که همش درفکر سرقت امول دیگران هستن! من تاحالا در 4 هاستل خارج از ایران اقامت داشتم و تاحالا موردهایی مشابه چیزهایی که مردم میگفتن ندیدم. ولی حتی با استانداردهای توی ذهن من که دانش تقریبا کاملی از هاستلها داشتم، هاستل فابریکا بیشتر شبیه یک هتل با جّو دوستانه بود تا یک هاستل! علاوه بر این حتی قیمت بعضی اتاقاش همقیمت هتل ماریوت تفلیس (Tbilisi Marriott Hotel) بود!
یادمه روزی که منصور عبدلی (تور لیدرمون) برنامه سفر رو برام فرستاد محل اقامتمون در تفلیس، یعنی هاستل فابریکا رو خیلی بولد کرده بود و خیلی ازش تعریف میکرد و میگفت حتی میشه یه تور یک روزه برای گردش داخل هاستل برگزار کرد. حقیقتش من خیلی جدّی نمیگرفتم و فکر میکردم که احتمالا این هم بخشی از تبلیغاتش برای راضی کردن افرادیه که حاضر به اقامت در هاستل نمیشن! اما وقتی وارد فابریکا شدم تازه اونجا بود که فهمیدم چقدر جای باحالیه! بخاطر همین این بخش از سفرنامم رو کلا به فابریکا اختصاص دادم! (سایت هاستل)
یکی از مهمترین مسائل درباره هاستل فابریکا، قرار داشتن در خیابون نینوشویلی و دسترسی ساده به مترو و نزدیک بودنش به خیلی از نقاط اصلی شهر، مثل میدان آزادی و کلیسا جامع تفلیس بود.
جاذبههای هاستل فابریکا از ابتدای ورودتون به هاستل شروع میشه! هاستل دو ورودی داره که یکی درب اصلی هست که بالاش یه نمای سنگی خیلی قشنگ کار شده و اونطور که به من گفتن در مرکزش مادر گرجستان (کارتلیس ددا) نقش شده.
درب دوم هاستل هم درب پارکینگی هست که به محض وارد شدن بهش وارد حیاط میشین و کنار دیوار کلی موتور برقی (خودشون بهش میگن اِسکوت) پارک شده هست و نکته خوبشون اینه که روندنشون گواهینامه نمیخواد. اگر از رسپشن هاستل درباره کرایه کردن این موتورها سوال کنید بهتون آدرس فروشگاه اسکوت اسکوت (Scoot Scoot) که مسئولشون هست رو بهتون میده تا بتونین کرایه کنین. فروشگاه اسکوت اسکوت خیلی به هاستل نزدیکه و مسئولش که اسمش گُرگی (Georgy) بود به من گفت که دارن جا به جا میشن و بار بعد که رفتم اونجا یا با شمارش تماس بگیرم یا از رسپشن فابریکا بپرسم جاشون رو.
درسته که اسکوت روندن گواهینامه نمیخواد اما باید تمامی قوانین راهنمایی و رانندگی گرجستان رو که بسیار سختگیرانه هم هست (نسبت به ایران) رعایت کنین و در صورت تصادف باهاتون به عنوان یک راننده برخورد میکنن. همچنین فقط یک نفر اجازه سوار شدن اسکوتهارو داره و ممنوعه که کسی ترک بشینه.
ما تقریبا بعد از 2 3 روز به دلیلهای سیزن نتونستیم موتور کرایه کنیم! در عوض گرگی بهم قول داد که بار بعد که اومدم بهم تخفیف بده تا از دلم در بیاد :))
وقتی از در اصلی وارد هاستل میشید سمت چپتون رسپشن هاستل هست. وقتی توی هاستل به دور اطرافتون نگاه میکنین با یک ساختمون قدیمی رو به رو میشین که دیواراش ترک داره و بخشهاییش هم ریخته! وقتی اولین بار به بابام عکس هاستلمون رو نشون دادم و سقف و دیوارارو دید گفت رفتین مخروبه!؟ رسپشن میگفت بیس ساختمون رو قبلا بهسازی کردن ولی نخواستن ظاهر اصیل ساختمون رو عوض کنن تا نشون بدن که اینجا خیلی با سابقست؛ ولی راجع به سنش چیزی نگفت بهم!
درکل من جوشو خیلی دوست داشتم. طبقه اول رستوران، بار، رسپشن و یکسری صندلی و میز برای انتظار و انجام کارهای روزمره داره. اینترنت هم که مثل همه جای تفلیس رایگان پرسرعت! (سرعتی که من از وایفای فابریکا گرفتم حدود 30 مگابیت بر ثانیه بود)
یکی از نکات مهم و عجیب فابریکا ایموجیهای دستشویی هستن. شکلشون یه جوریه که احتمالا بار اول که ببینید توی تشخیص جنسیت کاملا دچار مشکل میشید :)) چندبار شده بود که افراد وارد دستشویی اشتباهی شده بودن و… :)))
حیاط فابریکا ساختار جالبی داره. حیاط در وسط ساختمون واقع شده و فضای خالیش به شکل L هست. که اون تیکه کوچیک پایین سمت راست ورودی پارکینگ و موتورهای Scoot Scoot هستن که میخوره به خیابون نینوشویلی. دور تا دور حیاط چنتا بار و فروشگاه و آرایشگاه و… هست که میتونید خرید کنید یا بشینید روی صندلیهای داخل حیاط و با دیگران صحبت کنید.
روزی که ما رسیدیم همه چیز توی هاستل عادی بود. ولی شبش یه عده که اونجا بودن یه جشن کوچیک گرفتن که ماهم از بالا شاهدش بودیم!:))
زیرزمین و طبقه اول فروشگاهها، بارها، آرایشگاه، اتاق تتو و… هستن و طبقه دوم و سوم هم اتاقهای هاستل یا همون دورمها (Dorms) هستن. اتاقها مدلهای مختلفی دارن. از 12 نفره تا پرایوت (شخصی). اتاق ما 6 نفره و طبقه سرم هاستل بود. شب وقتی از اتاق به بیرون نگاه میکردی کوههای جنوب تفلیس رو میدیدی که دکل مخابراتی و شهربازی و… روی اونها ساخته شده بودن.
اما ویوش صبح که از خواب بیدار شدیم فوق العادهتر بود. تفلیس هوای بسیار تمیز و آسمون خیلی آبی و قشنگی داشت و از تخت من تا کیلومترها اونطرف تر به وضوح معلوم بود!
همچنین اتاقها یکسری قوانین هم دارن که ملزم به رعایت کامل اونها هستین. مثلا حق نوشیدن الکل یا روشن کردن آتیش و پختن غذا یا سیگار کشیدن رو داخل اتاقها ندارید. همچنین در اتاقها شخصی داشتن رابطه جنسی هم ممنوعه و باید برای این کار اتاق پرایوت بگیرین.
اتاقها بسیار تمیز هستن و ورودشون با کارت هست. به هر نفر یک لاکر میدن که میتونه وسایل مهمش رو بزاره داخلش. لاکرها جای زیادی ندارن بخاطر همین باید خیلی از وسایلتون رو توی ساکتون نگه دارین. به همین دلیل من برای ساکم قفل کوچیک خریده بودم تا خیالم یکم راحت تر باشه چون واقعا آدم نمیدونه با کی ممکنه هم اتاق بشه!
خلاصه که من جو فابریکارو خیلی دوست داشتم و مطمئناً بازم اونجا میرم! از نکات جالب دیگه فابریکا این بود که شما نیازی نبود برای ورود به حیاط یا محوطه رسپشن یا استفاده از وای فای حتما اتاق اجاره کرده باشین. به همین خاطر خیلی از مردم محلی یا غریبهها میومدن محوطه رسپشن و با لپتاپشون کار میکردن یا اینکه میرفتن از فروشگاهها خرید میکردن یا توی حیاط قدم میزدن و با دیگران همصحبت میشدن!
آغاز تفلیس گردی
روز اول: اولین گشت شهری من در داخل تفلیس
روز اول که رسیدیم تفلیس تا دوش بگیرم و آماده بشم هوا تاریک شده بود. از بالا که به حیاط هاستل نگاه کردم یه عده یه جشن کوچیک گرفته بودن. یکم رقص و پایکوبی رو از بالا تماشا کردم و بعد هم لباس پوشیدم و رفتم برای گردش داخل شهر. اولین جایی که رفتیم یک فروشگاه نزدیک فابریکا به اسم اوری نابیجی بود که ما بهش میگفتیم کورش :))) اجناسش کامل بود ( بخش نوشیدنیهاش برای ایرانیها شبیه بهشت بود:))) و قیمتهای مناسبی هم داشت.
ازونجا که من عاشق گوشتجات هستم شدیداً نسخ سوسیساشون شده بودم. اما وقتی از یکی از فروشندهها که یه دختر نوجوون همسن سال خودم بود پرسیدم که کدوم خوشمزه تره فهمیدم که انگلیسی بلد نیست! از هرکسی هم که میپرسیدم انگلیسی بلد نبود حتی منیجرشون! وقتی دختره دید که ما خیلی سر در گم شدیم، از پشت شلف اومد بیرون و سعی میکرد با انگلیسی خیلی ضعیفش و اشاره بهمون کمک کنه و تو پروسه خرید نیم ساعته ما تمام مدت کنارمون بود و با لبخند هینت میداد:)) خلاصه انقد خریدامون طول کشید دیگه روم نشد راجع به سوسیسها سوال بپرسم و نخریدم:(
قیمت مایعات در گرجستان به طرز عجیبی غیر منطقیه! مثلا شما آب معدنی یک لیتری رو میخری یک و نیم لاری درحالی که نوشابه انرژی زا 200سیسی قیمتش یک لاری هست! این وسط یهو یه دبه آب جو 5 لیتری میبینید به قیمت پنج لاری که آف خورده شده سه لاری! قیمت آب اونجا انقد بالا بود و انرژی درینک و نوشیدنیها انقد پایین که من صبح تا شب به جای آب، انرژی درینک میخوردم 😐
بعد از اینکه خریدمون رو انجام دادیم رفتیم برای خرید یکسری دارو. مثل فروشگاه، مسئول داروخانه آورسی هم انگلیسی بلد نبود و هربار که ما حرف میزدیم قیافش بیشتر شبیه علامت سوال میشد :)) بلاخره بعد از اینکه پانتومیم عطسه و سردرد بازی کردیم بهمون یه ورق قرص سرماخوردگی داد و کلی خندید:)) ضمنن، قیمت داروهاشون خیلی بالا بود لعنتیا 😐
بعد از اینکه داروهامونو خریدیم رفتیم کلیسا نزدیک هاستل رو دیدیم. از شانس ما داشتن توش جنازه دفن میکردن و دعا میخوندن (آخه مگه تو شب جنازه دفن میکنن؟:| )
برگشتیم هاستل، خریدامونو گذاشتیم اونجا و رفتیم خیابون مرجان ایشویلی برای شام! مک دونالدز! جایی که همه ایرانیها معتقدن غذاش آشغاله و بازم میرن! (تو سرمون زدن مگه؟:)))
بعد از اینکه شام فسقلیمونو خوردیم یکم تو خیابونای اطراف دور زدیم و برگشتیم فابریکا. ساعت حدودای 12 بود و حسابی خسته بودیم. درحالی که بچهها سر اینکه کی پایین تختهای دوطبقه بخوابه باهم مذاکره میکردن، من و حسین (یکی از همسفرا) مشغول نزاع سر اینکه کی طبقه بالای تخت کنار پنجره بخوابه بودیم:)) تهش قرار شد یه شب در میون باشه ولی همشو حسین خوابید:))
روز دوم: گردش در شهر، میدان آزادی تفلیس، سالن اپرا و باله تفلیس
از خواب که بیدار شدم. ساعت حدود 8 صبح بود. اومدم تو لابی هاستل جایی که منصور عبدلی با حسین (کمک لیدرمون) داشتن صحبت میکردن. ازونجا که بچهها اکثرشون خواب بودن و قصد بیدار شدنم نداشتن (بویژه اتوبوس دوم که ساعت 9 شب رسیده بودن و هم بدخواب شده بودن و هم خسته) پس سه نفری رفتیم رستوران ماچاخلا (Machakhela) توی خیابون مرجان ایشویلی صبجونه بخوریم.
خاچاپوری، خوشمزهترین صبحانه دنیا در گرجستان!
غذاهای گرجی خیلی خوشمزهان. اما صبحونههای گرجی یه چیز دیگه ان لامصبا! از بس که خوشمزه ان:| یا پر پنیرن یا پر گوشت یا جفتش :))
واقعا میتونم بگم خاچاپوری خوشمزهترین صبحانه زندگی من بود. فوق العاده لذیذ و خوش طعم! یه نون بربری چاق رو در نظر بگیرید که وسطشو خالی و پر پنیر کردن و گذاشتن پخته شده و روشو بازم پنیر گذاشتن و روش کره مالیدن! اصن یه چیز نابی بود! وقتی گاز میزدی روغن گرم از داخل پنیرش میومد بیرون. لازم به ذکره پنیرش یک مقدار نمکی بود و جیر جیر صدا میداد زیر دندون!:))
برای سه نفرمون یه خاچاپوری سفارش دادیم با نفری یدونه ازینا که اسمش یادم نیست!:)) عالی بودن خاچاپوری باعث نمیشه عالی بودن ایشون رو از یاد ببریم! بویژه سوسیسش. اینو هم با یه نون گرجی شبیه و همشکل و مزه نون بربری خوردیم!
از مرجان ایشویلی تا میدان آزادی تفلیس
بعد از اینکه صبحانه خفنمونو زدیم حدودای 9:30 بود که برگشتیم هاستل. بچههاهم توی رستوران هاستل غذاشونو خورده بودن. منصور تور رو برد و مترو و یسری جاهای شهر رو نشونشون بده. اما من و میثم(بعدا فهمیدم دوست صمیمی یکی از دوستامه) و لیدا و سیامک و سیما(که بعدا فهمیدم اونم دوست یکی از دوستامه:))) که شب قبل هم باهم خریدارو کرده بودیم تصمیم گرفتیم ازشون جدا بشیم و پیاده شهرو بگردیم!
یادتون باشه توی پیاده رد شدن از خیابونای تفلیس خیلی مراقب باشید! به هیچ وجه حتی اگر خیابون خالی بود اجازه ندارید از جایی که خط کشی عابر نداره رد بشین و ماشینها هم در همچین حالتی اصلا ترمز نمیگیرن و خیلی شیک از روتون رد میشن! و یادتون باشه حتی اگر اتفاقی نیفته ممکنه پلیس ببینه یا کسی به پلیس گزارش بده و این کار حسابی براتون داستان بشه!(چند نمونه از اینو من خودم دیدم که طرف حسابی به مشکل خورده بود!) در عوض در انتهای هر خیابون یکسری زیرگذر هست که میتونید در کمال امنیت از داخلشون رد بشین و از گرافیتیهای روی دیوارا و دستفروشها مغازههای کوچولو داخلش لذت ببرین :))
از زیرگذر روستاولی که بیرون اومدم یه شمع فروش دیدم! وقتی ازش راجع به شمعهاش پرسیدم گفت که یکسری از شمعاش رو با موم طبیعی درست کردن! منم که عاشق همچین چیزای هیجان انگیزی بودم یه بسته ازش خریدم 5 لاری!
اولین مقصدمون میدون آزادی بود. میدون آزادی برای تفلیس نقش میدون آزادی برای تهرانو داره! همونطور که هر شهرستانی یک عکس با میدان آزادی تهران داره، هر ایرانی یک عکس با میدان آزادی تفلیس داره!:)) این میدان زیبا تقریبا جنوب تفلیس هست و مجسمه وسطش سنت جرج (St. George) هست.
چیزی که روز اول گردشم توی تفلیس خیلی توجهمو جلب میکرد وجود کلی برگه و تبلیغات برای بارها، رستورانها و کارینوهای ایرانیها بود! کلی جوون ایرانی اونجا توی خیابون کاغذ به دست میچرخیدن و همین که حس میکردن ایرانی هستی سریع بهت یه برگه میدادن. شب که میشد یکسریشون پیشنهاد بار و جاهای دیگه هم میدادن.
یک نکته دیگه درباره تفلیس که خیلی قابل توجه بود اهمیتی بود که نتنها مردم گرجستان، که دولت هم به توریستها میداد! مثلا یکسری اتوبوسهای توریستی دوطبقه رنگی رنگی درست کرده بودن که در ازای یک قیمت مناسب (ده لاری) شمارو تو کل تفلیس میچرخوند و جاهای دیدنی شهرو نشونتون میداد. همینطور بهتون یک کاتالوگ (فارسی، انگلیسی، ترکی، آلمانی و…) که توضیح میداد مسیر حرکت اتوبوس چطوره و چه چیزایی رو قراره توی راه ببینین! هرجایی هم که اتوبوس توقف میکرد تاریخچه و داستان اونجارو میگفت!
خرید سوغات و یادگاری
نرسیده به میدان ازادی کنار خیابان الکساندر پوشکین (Aleksandr Pushkin)، دست فروشها بساط کرده بودن و یادگاری و سوغاتی میفروختن. من هم ازشون یه استند کوچیک خریدم که آخر سفرنامم گذاشتم عکسشو.
ناهار: کباب خوشمزه بدون الکل!
بعد از گشت گذار حسابی در خیابونای اطراف میدان آزادی تفلیس، حرکت کردیم سمت مرکز شهر تا بریم نهار بزنیم (چون رستورانای اطراف میدون آزادی یا ایرانی بودن یا غذا تموم کرده بودن).
بعد از اینکه رسیدیم مرجان ایشویلی بچهها رفتن یه رستوران تا خینکالی بخورن. اما از اونجا که من خینکالی دوست نداشتم اونجا نموندم و حرکت کردم سمت رستوران محبوب خودم، ماچاخلا تا کباب خوشمزه گرجی بزنم! :))
وقتی غذامو سفارش دادم خانومی که سفارشم رو گرفت ازم پرسید که نوشیدنی چی بیارم؟ و من گفتم سِوِنآپ. یهو قیافش شکل سوال شد!
خانومه: !But you ordered a … kebab
من: Yes
خانومه: ?So… which drink
من: SevenUP or Sprite! :)))
یه جوری داشت بهم نگاه میکرد که نمیدونستم بزنم تو گوشش یا بخندم:)) بعد به انگلیسیِ سخت توضیح داد که باباجان این کباب رو نباید بدون الکل بخوریش!:)) اما من متقاعدش کردم که با سونآپ بیاره برام:))
شاید غذاش ظاهر جذاب و دورچین نداشت ولی فوق العاده چرب و لذیذ و خوشمزه بود و کلی هم با سونآپ چسبید:))
سالن اپرا و باله
بعد از اینکه ناهار خوشمزمو زدم تو رگ، تا مغزم احساس چربی میکردم!:)) توی خیابونا همینجوری میچرخیدم که یکی از بچهها که اسمش پرویز بود بهم زنگ زد و گفت که با خانومشهانیه دارن میرن سالن تئاتر و اپرا تفلیس که اپرا گروه ایتالیایی که تازه به تفلیس اومدن رو ببینن. منم که از دیروزش تو فکر تئاتر رفتن بودم با خوشحالی به لابی هاستل برگشتم و با پرویز و هانیه و زینب (یکی از همسفرامون که بعدن فهمیدم کلی دوست مشترک داشتیم) حرکت کردیم سمت سالن اپرا که توی خیابون روستاولی بود.
(لازم به ذکره همزمان با برنامه اپرا ما، کنسرت ابی در ورزشگاه تفلیس (Sport Palace Tbilisi) مشغول آغاز شدن بود و اینجوری که به ما گفتن جای سوزن انداختن نبوده!)
پیاده از هاستل حدود بیست دقیقه راه بود. شروع برنامه ساعت 6 بود ولی وقتی رسیدیم ساعت 5:40 دقیقه بود و فقط سه تا بلیط در بالاترین طبقه ساختمون باقی مونده بود. اما وقتی مسئول بلیطها میزان اشتیاق مارو برای دیدن اپرا دید اجازه داد که چهار نفرمون وارد سالن بشیم. برنامه از 6 تا 9 بود و دوتا بریک 15 دقیقهای میونش بود که میشد سیگار کشید و نوشیدنی و کیک خورد. بخاطر اینکه عکس و فیلمبرداری در هنگام اجرا ممنوع بود من عکسی از اجرا ندارم اما در انتها که گروه کر و باله داشتن خداحافظی میکردن ازشون عکس گرفتم. از اونجا که پرویز وهانیه خیلی اهل هنر بودن خیلی رفتار بازیگرارو تحلیل میکردن و خط داستان بازیشونو دنبال میکردن و نتیجه میگرفتن. ولی من بجز رقص و یه عالمه آواز قشنگ و چَهچَه چیز دیگه ای نمیفهمیدم:))
بریک دوم توی تراس ساختمون بودیم که دیدم زینب داره با یکی تو خیابون حال احوال میکنه! دوتا از دوستاش که اتفاقا منم تو تولد یکی دیگه از دوستام تو ایران دو ماه پیشش دیده بودمشون از کانادا اومدن تفلیس برای گردش. از فرداش دینا و فرهاد هم با هماهنگی منصور(تور لیدرمون) به جمع ما پیوستن و بقیه سفر رو با ما همراه شدن:))
بریک که تموم شد و برگشتیم و از بقیه اجرا لذت بردیم. وقتی برنامه تموم شد یکم تو شهر چرخیدیم و بچهها رفتن شام بخورن ولی کباب خفنی که من نهار خورده بودم جوری گرفته بودم که نیاز به شامم نداشتم:)) پس ازشون جدا شدم و یکم توی شهر دور زدم و ساعت 12 اینا بود که برگشتم هاستل و مث خرس به خواب رفتم:))
روز سوم: شهربازی تفلیس و کنسرت نوروزی اندی و ساسی مانکن و پل صلح تفلیس
شاید براتون عجیب بیاد! اما من از بهمن 96 برای کنسرت ساسیمانکن و اندی برنامه ریزی کرده بودم و بلیطشم خریده بودم، در حالی که شب قبلش ابی همون سالن کنسرت داشت! بهر حال من کلی خاطره با اندی و ساسی مانکن داشتم که با ابی نداشتم!:)))
صبحانه: آجارولی فوق العاده به همراه املت گرجی
روز سوم ساعت 9 اینا بود که از خواب بیدار شدم و بازم با منصور عبدلی (تور لیدر) و حسین قهرمانیان (کمک لیدر) رفتیم برای صبحانه! کجا؟ بازم ماچاخلا :))) کلا بنظر من ماچاخلا یکی از اصلیترین جاذبههای توریستی تفلیسه:))
آجارولی یکی از بهترین صبحانههایی بود که خوردم. یک نوع نون شبیه نون بربری که داخلش خالی باشه و پر پنیر (مثل خاچاپوری) ولی داخلش تخم مرغ میشکنن!:(( برای خوردنش باید اول پنیر وسطش رو با تخم مرغش مخلوط میکردی و بعد با نونش میخوردی. لامصب یه چیز نابی بود اصن:(( خیلی لذیذ بود:((
املت گرجی هم خوردیم با نون بربری گرجی. املتش هم عالی بود و پر از ادویههای محلی خوشبو:))
شهربازی متتسمیندا تفلیس
بعد از اینکه صبحانه خوشمزمونو زدیم تو رگ حسین و منصور برگشتن هاستل تا باهم تور رو ببرن و بچرخونن. من هم به زینب و دوستایی که دیشبش پیداشون کرده بودیم (دینا و فرهاد) پیوستم تا باهم بریم شهر بازی تفلیس! ساعت تقریبا یازده بود که رسیدیم شهربازی.
وقتی رسیدیم دم شهربازی تقریبا دو سه دقیقه تلاش میکردیم اسمی که خودشون میگفتن یعنی متَتسمیندا (Mtatsminda) تلفظ کنیم! ولی نمیشد لعنتی!:)) یکم دم در وایسادیم و لیست بازیا و قیمتارو نگاه کردیم و فهمیدیم ورودی بر اساس نفر نداره. پس فرهاد رفت یه کارت گرفت و 20 لاری شارژش کرد برای چهارتامون. درکل شهربازی بسیار خلوتی بود و ما هیچ جا توی صف نموندیم (بعدا فهمیدیم دلیلش خراب بودن خیلی از بازیاش بود!).
ساختار شهربازی بسیار شبیه پارک چیتگر بود. توی کوه نزدیک شهر با پوشش درخت کاج و… اما بسیار کوچیک بود و اسباب بازیهاشم بسیار کم! (ارم در مقابلش دیزنیلند حساب میشد:))) ازونجا که شهربازی روی ارتفاعات جنوب تفلیس ساخته شده بود ما کلی هیجانزده بودیم تفلیسو از بالای چرخفلک ببینیم! اینشد که اولین مقصدمونو گذاشتیم روی چرخفلک. وقتی رسیدیم متوجه شدیم به دلایل فنی چرخفلک خاموش کردن و قرار نیست حالاحالاها باز بشه! حرکت کردیم سمت کشتی صبا (همون کشتی که عقب جلو میره و اسمای مختلفی داره :))) و اونهم میگفتن یه نفر از روش افتاده و بستنش 😐
از دور دیدیم بنظر رولرکستر کار میکنه. پس رفتیم اونجا و نفری 2 لاری برای رولرکستر دادیم. همین که حرکت کردیم حدود 30 ثانیه گذشت و یکی دوتا پیچ خم کوچولو رو رد کردیم که واگنمون وایساد! باورتون نمیشه! کل رولرکسترش 1 دقیقه نشد! وقتی که پیاده شدیم حسابی کفری شده بودیم. سوار رولرکستر که بودیم دوربینا ازمون چنتا عکس انداخته بودن. یکیو که بهتر شدهبود دادیم چاپ کرد و قرار شد فرهاد بعداً که برگشتیم ایران برامون کپی رنگی بگیره (یکسال گذشته و هنوز نکرده این کارو:)))). بعدش یکم توی پارک چرخیدیم و ازونجا که شارژ کارت رو نقد نمیکردن مجبور بودیم یجور تا قطره آخر شارژشو استفاده کنیم 😐 پس رفتیم ازین ماشین برقیا سوار شدیم نفری 1لاری. به قدری شهربازی خلوت بود که صدای خندههای ما توی کل شهربازی میپیچید:))))
ما تو ایران که ماشین بازی میکردیم تصادفا به قصد کشت بود و معمولا آخر هر راند 12 دقیقهای چند نفر زخمی و ناقص میدادیم. اما اونجا ماشینا خیلی کند و مهربون بودن و توشون بستن کمربند الزامی و ایستادن و مسخره بازی ممنوع بود:| تازه سانساشم 6دقیقه ای بود!
بازی تموم شد و بازم شروع به چرخیدن کردیم و رسیدیم به یه اتاق آینه که تم مصری داشت. ورودیش 2لاری بود اما ما چونه چونه با استفاده از قانون “One Ten, Two Fifty” که در آخر سفرنامم باهاش آشنا میشید چهارتایی 5 لاری دادیم و رفتیم تو. اونتو کلی باهم تصادف کردیم و به آینه خوردیم و یه مومیایی هم افتاد رومون و کلی خندیدیم… (بنظرم فانترین بخش شهربازی تفلیس همون اتاق آینه بود). ته کارت یک مقدار شارژ مونده بود و تقریبا بازیها تموم شده بود. جالب بود که بدونید حتی استخر توپ هم نداشت حداقل خودمونو بندازیم توش پول خرج کنیم:))
ساعت تقریبا 2 بود که میخواستیم برگردیم تفلیس. از شهربازی تا شهر رو ریل گذاشته بودن و دوتا واگن اونجا بود که با 50 تتری مردمو بالا و پایین میبردن. کارتو که کشیدیم حدود 1 لاری تهش مونده بود! مسئول واگن گفت برای انکه همش تموم بشه از دوربین تفلیس رو ببینید. خلاصه اون ته موندشم کشیدیم برای دوربین و نفری چند ثانیه تفلیس رو با دوربین دیدیم.
زمان استفاده از دوربین که تموم شد حرکت کردیم و سوار اون واگنا شدیم و برگشتیم سمت تفلیس.
از شهربازی که برگشتیم پیاده به سمت مرکز شهر راه افتادیم و بسیار گشنه بودیم که توی مسیر یه رستوران چینی پیدا کردیم! باهم مذاکره کردیم و بچهها قبول کردن بریم ناهار اونجا. من و زینب وارد شدیم تا منو و قیمتارو ببینیم. اولش که من قیمتهارو دیدم برام سوال شد که این قیمتها به ریال نوشته شده یا تومن! بعد یادم اومد اینجا که ریال تومن نداره! پس این قیمتای عجیب چین؟ به بهانه هماهنگی با دوستامون مث فرفره از رستوران گرون فرار کردیم سمت خیابون روستاولی:))
روستاولی که رسیدیم اولین رستورانی که دیدیم وندیز (Wendy’s) بود. پس پریدیم توش و برگر با سیبزمینی سفارش دادیم. در کنار سفارشمون نفری یه سکه بهمون دادن تا بریم طبقه بالا و با دستگاههای بازی که اونجا گذاشته بودن مشغول شیم و ازونجا که رستوران شلوغ بود پیشنهاد کردن بریم بازی کنیم تا غذامون آماده شه! اما ما انقدر خسته بودیم که افتادیم رو صندلی تا غذا آماده بشه و بازیو به بعد غذامون موکول کردیم!:))
کیفیت غذاش نسبت به مکدونالدز خیلی قابل تحملتر بود.
کنسرت نوروزی اندی و ساسی مانکن در تفلیس
بعد از اینکه ناهارو زدیم رفتیم طبقه بالا و با سکهها مشغول موتور و ماشین بازی کامپیوتری شدیم. ساعت تقریبا 4:30 بود بچهها میخواستن برن تو شهر بچرخن ولی من بلیط کنسرت داشتم و باید تا ساعت 6 خودمو میرسوندم ورزشگاه تفلیس (Tbilisi Sport Palace). پس از بچهها خداحافظی کردم و یه یاندکس گرفتم و حرکت کردم سمت ورزشگاه.
دیدین مصلی تهران بیشتر نمایشگاهه؟ یا مثلا دانشگاه تهران نقش نمازخونه رو بازی میکنه؟ ورزشگاه تفلیس هم بیشتر از اونکه سالن ورزشی باشه سالن کنسرت و رقصه! از اندی و ساسی مانکن گرفته تا ابی و خوانندههای روس همه تو این ورزشگاه کنسرت برگذار کردن! سیستم کاری ورشگهاهشم شبیه ورزشگاه آزادیه. سالن سر پوشیده سیستم تهویه درست حسابی نداره و در حالی که من بلیط معمولیو قبلا خریده بودم 60 دلار (130 لاری) و بلیط VIP قیمتش 200 دلار (400 لاری) بود، روز کنسرت دم در ورودی بلیط VIP رو میفروختن 50 لاری 😐 یعنی سوختما! از اون طرف شب قبلش که ابی کنسرت داشت بلیط کم اومده بوده بازار سیاه درست شده بوده بلیطارو دوبله سوبله به ملت میفروختن!
قرار بود کنسرت ساعت 6 شروع بشه و ما نیمساعت زودتر اونجا باشیم. در سالن رو ساعت 6:30 باز کردن! تازه اجرا هم از ساعت 7:15 شروع شد! 😐
خلاصه ساعت 7:15 بود که آقای ساسی مانکن پیداش شد! اولش اومد و اعلام کرد که سرما خورده و گلوش درد میکنه و…کاملا مشخص بود که داره روی حقیقت صداش سرپوش میزاره :)) (الان که فکر میکنم خوبی داستان این بود اگر صداش خیلی تخیلی بود حداقل لایو میخوند و برامون نوار کاست پخش نمیکرد و مارو خر فرض نمیکرد!) خلاصه این بچه هی به ملت میگفت دست بزنید و… اما مردم نه باهاش میخوندن و نه دست میزدن نه هلهله هیچی! هی تهدید میکرد اگر خسته شدین من برم؟ باز مردم هیچی! :)) تنها کاری که ملت میکردن این بود که بین هر آهنگش شعار میدادن “ساقیا… ساقیا…”!
اینم که میدید مردم آهنگ ساقیا رو میخوان، حسابی همرو منتظر نگه داشت و به عنوان آخرین آهنگ ساقیا رو خوند و مارو با خدافظیش خوشحال کرد و نیم ساعت بریک اعلام شد:)). من یک پفک از بیرون خریده بودم اونو باز کردم که بخورم(توی سالن خوردن و اشامیدن چیزی غیر از آب ممنوع بود!). میتونم بگم فاجعهترین پفک زندگیم بود! شیرین وبدمزه 🙁
چند دقیقه منتظر بودیم که نوازندهها شروع به زدن آهنگ “بلا..ای بلا…” کردن و بعد چند لحظه اندی پیداش شد! واقعا میزان شوقی که مردم برای اندی نشون میدادن با ساسی مانکن قابل مقایسه نبود. در لحظه ورود اندی عربدههایی که به آسمان بلند میشد و ملتی که از جا بلند میشدن و شروع میکردن به رقصیدن و هلهله کشیدن! یکم که گذاشت دیگه همه حسابی گرم شده بودن که اندی گفت:
اگر موافق باشین میخوام برای خوندن آهنگ بعدی که دختر بندری هست از یکی از دوستای قدیمی خوبم دعوت کنم که مطمئنم شما هم خیلی دوسش دارین! موافقین؟
ملت (از جمله من) تخیل زدیم که ایول! کورس میخواد بیاد! ما چقد خوش شانسیم! یه دختره پایینتر از من نشسته بود که داشت گریه میکرد و میگفت که باورش نمیشه اندی و کورس رو داره باهم میبینه:)) خلاصه مردم هی شعار میدادن “ایول…ایول” و بعد یهو اندی گفت:
از دوست خوبم، ساسی عزیز دعوت میکنم بیاد تاباهم آهنگ بعدی رو داشته باشیم!
یهو شادیهای ما تبدیل به عزا شد!:)) آخه لعنتی ساسی مانکن دوست قدیمیته؟ جای نوته! خلاصه ساسی اومد و شروع کردن به خوندن آهنگا باهم. دوتا آهنگ هم باهم خوندن و بعد دوباره ساسی رفت (اینبار واقعا رفت:))) و اندی تا ساعت 11 برامون اجرا کرد. (قرار بود ساعت 10 تموم بشه که اندی بخاطر دیر شروع شدن کنسرت عذر خواهی کرد و گفت تا 11 برامون اجرا میکنه… خیلی گُله این مرد😘).
یکی از نکتههای بامزه کنسرتش موقعی بود که آهنگ “دارم میرم به تهران” رو داشت میخوند. تموم که شد گفت دلم خیلی برای تهران تنگ شده و چشماش پر اشک شد… اون موقع بود که ماهم چشممون پر اشک شد!(البته نه از دوری! از اینکه مجبور بودیم هفته بعد برگردیم تهران:)))
درکل کنسرت بدی نبود اما در مقابل کنسرت شب قبل ابی هیچی نبود! اینجوری که به ما گفتن تو کنسرت ابی ملت غش و ضعف میکردن! :)))
ضمنن یه عذرخواهی هم میکنم که عکسی از کنسرت نمیزارم چون اونجا افراد زیادی بودن که شاید دوست نداشته باشن چهرشون دیده بشه تا بعداً براشون مشکلی ایجاد نشه.
پل صلح تفلیس
ساعت 11:30 اینا بود که از سالن خارج شدم و از اونجایی که از امنیت تفلیس مطمئن بودم هندزفریمو زدم تو گوشم و شروع کردم پیاده چرخیدن توی شهر! ساعت 1 اینا بود که رسیدم به پل صلح تفلیس (The Bridge of Peace).
اینو بهتون بگم که از وسط شهر تفلیس یک رودخونه رد میشه به اسم رودخانه متکوری (Mtkvari River) که اصلا دلیل به وجود اومدن شهر تفلیس هم ظاهرا همین رودخانه بوده… روی این رودخونه پر آب چند پل زدن که یکیشون پل صلح هست که نمادین هست و فقط پیاده رو هست.
پل صلح درواقع نسخه کوچیک و سادهتر پل طبیعت خودمون بود و جوّش قشنگ شبیه پل طبیعت! همه ایرانی بودن و فارسی صحبت میکردن! یکی داد میزد: محمد بیا عکس بگیر از ما! یکی دیگه میگفت پسرم شیطونی نکن گم میشیا!:)) خلاصه که تو جاهای توریستی تفلیس اصلا احساس غربت نمکنید! همه خودیان:)) (متاسفانه شارژ گوشیم تموم شد و نتونستم از خود پل عکس بگیرم 😑)
بعد از اون حرکت کردم سمت مرجان ایشویلی و یکمم اونجاها چرخیدم. شبهای تفلیس شلوغ و البته امن و آرامش بخشه… ساعت سه شب بود که رسیدم هاستل و خوابیدم تا روز آخر تفلیسمون رو شروع کنم.
روز آخر تفلیس: خرید سوغاتی، کلیسا جامع تفلیس، موزه ملی گرجستان و پاساژ گالریا
صبح ساعت 9 بود که از خواب بیدار شدم. با منصور و چنتا از بچههای تور برای خوردن صبحانه رفتیم رستوران همکف هاستل. 10 لاری دادیم و سلف سرویس صبحونه و آبمیوههامونو کشیدیم و خوردیم. درکل کیفیت صبحانش خوب بود ولی گوشیم تو اتاقم تو شارژ بود نتونستم عکس بگیرم 😑
بازار مکاره و خرید سوغاتی و یادگاری گرجستان
منصور عبدلی قبلا راجع به یه بازار مکارهای که روی یکی از پلهای تفلیس (فکر میکنم پل متخی بود) بهم گفته بود… پس بعد صبحانه به تنهایی رفتم تا هم توی شهر بچرخم و هم از اونجا یادگاری بخرم. وقتی رسیدم کلی زن و مرد میانسال اونجا بودن که یادگاریهای دستساز میفروختن یا وسایل الکتریکی دست دوم و… خلاصه کلی اونجاهارو گشتم ولی اکثر چیزایی که میخواستم خیلی گرون بودن و تخفیف زیادی هم نمیدادن روشون. قبلا یه جا توی شهر یه نعلبکی بود که داخلش عکس استالین بود (استالین بچه گرجستان بود و توی شهر گوری در نزدیکی تفلیس به دنیا اومده بود) هرچقد گشتم پیداش نکردم که بخرم. عوضش یسری یادگاریهای جالب خریدم:))
اون علامت داس و چکش مال لباس نظامیهای شوروی بوده و من از یه پیرمرد به قیمت 10لاری خریدمش که به مسیح قسم میخورد مال جوونیای خودش بوده:))
اون زنگوله خوشصدا رو هم از یه پیرزن مهربون ولی خسیس خریدمش به قیمت 12 لاری و شصت تتری! یه تتری هم تخفیف نمیداد ولی عوضش بوسم کرد و گفت تورو مث پسر خودم دوست دارم!:))
اون ماگ رو از یه خانوم مهربون که نزدیک میدان آزادی مغازه عتیقه فروشی داشت با قانون “One ten, Two fifty” خریدمش 7لاری و پنجاه تتری (آخر سفرنامم منظورم از اون قانون و خاطرهای که این خانوم برامون رقم زد رو توضیح دادم:)))
اون هم یه استند کوچیکه که از روستاولی خریدمش (از همون که شاخ میفروخت).
توی این عکس یه لباس سورمهای که روش نوشته “I Love Georgia” و شمعهای طبیعیم نیستن.
نکته جالب تفلیس این بود که کلا دستفروشاشون انگلیسیشون از مغازه دارا خیلی بهتر بود :))
همینطور یکی از چیزایی که اونجا خیلی طرفدار داشت پوست روباه و حیوونا بود و خیلیا بودن که پوست میفروختن. من واقعا نمیدونم این پوستا به چه دردی میخوره! (توی ارمنستان فروش پوست حیوونای وحشی بیشتر به یه فاجعه بزرگ شبیه بود! توی سفرنامه ارمنستان درباره این موضوع حسابی نوشتم…)
موزه ملی گرجستان
بعد از اینکه خریدامو کردم برگشتم سمت میدون آزادی. با بچهها تماس گرفتم تا باهم بقیه شهر رو بچرخیم. سیما و لیدا و سیامک و میثم داشتن میرفتن موزه ملی گرجستان (Georgian National Museum). پس قرارمون رو گذاشتیم جلوی درب ورودی موزه ملی. وقتی بچهها رسیدن باهم رفتیم و موزه رو چرخیدیم. از اونجا که موزه کلا برام جای جذابی نیست عکس خاصی ازش نگرفتم. اما نکته جالبی که وجود داشت کلی سکههای ایرانی زمان قاجار و قرآن و اینجور چیزا بود که مال زمان قبل از جدا شدن گرجستان از ایران و عثمانی بود.
پاساژ گالریا تفلیس
بعد از اینکه از موزه اومدیم بیرون یکم توی خیابونا دور زدیم و بچهها برای خرید رفتن پاساژ گالریا تفلیس (Galleria Tbilisi) برای خرید لباس و… گالریا جزو لوکسترین و خفنترین مالهای تفلیس حساب میشه که در یکی از بهترین نقاط تفلیس قرار داره و خیلی از برندهای معروف ترک توش حضور دارن. اما اصلا جای خوبی برای خرید نیست چراکه قیمتش نسبت به ترکیه و حتی ایران خیلی بالاست! درکل چیز خاصی نداره و بچهها هم ازش چیزی نخریدن.
بعد از دور زدن تو گالریا حسابی گرسنه شده بودیم… پس رفتیم KFC فودکورت گالریا تا دلی از عزا در بیاریم.
کلیسا جامع تفلیس
ساعت 4 اینا بود که از گالریا اومدیم بیرون و حرکت کردیم سمت کلیسای جامع تفلیس (Tbilisi St. Trinity Cathedral).
وقتی رسیدیم مردم محلی مشغول شمع روشن کردن و انجام عبادت بودن و کاملا هم واضح بود که اصلا از وجود توریستها خوشحال نیستن. اما راهبهای کلیسا رفتار خوبی با توریستا داشتن. یه کشیش جوون بود که قیافش کپی بچه مذهبیهای مسلمون بود با ریشهای نارنجی و هرکسی که میدیدش میومد پیشش تا اون ببوستش! (بیشتر به لب گرفتن شبیه بود تا بوسیدن🤮). بعد همون کشیش عزیز اومد نشست کنار من و ازم پرسید که از کجا اومدم و ازم راجع به نظرم راجع به مردم گرجستان پرسید و بعدم خداحافظی کرد و رفت (الحمدالله نخواست منو ببوسه😂).
خلاصه فضای کلیسا بسیار زیبا و آروم بود و خیلی لذت بردیم ازش.
وقتی از کلیسا اومدیم بیرون ساعت 7 بود و هوا تاریک شده بود. پیاده حرکت کردیم سمت هاستل فابریکا تا یکم ریفرش کنیم تا ساعت 10 حرکت کنیم سمت ارمنستان.
وقتی داشتیم تفلیس رو ترک میکردیم واقعا غمگین بودم. تفلیس شهری فوق العاده با مردم خیلی خوبی بود که توش کلی خاطره خوب داشتم. پس به خودم قول دادم بار بعد که اومدم بیشتر بمونم و بیشتر لذت ببرم!
ساعت تقریبا 11 بود که حرکتمون با یه اتوبوس 36 نفره شروع شد به سمت ارمنستان. توی اتوبوس جای دراز کردن پا نبود که هیچی مسیر کوهستانی و بسیار پر پیچ خم بود و دستفرمون راننده انقد تخیلی بود که از سر هر پیج که رد میشدیم درود میفرستادیم بر مرده و زنده راننده اتوبوسهای ایرانی! (یه خاطرا محشر دارم از یه راننده شوتی که منو از سیرجان برد بندرعباس که براتون تعریف میکنم تو سفرنامه بندرعباس 😁)
تفلیس پر از جاذبههای دیدنی باحاله و جاهایی که من رفتم تنها تعداد کمی از اونها بود! برای دیدن بقیه اماکن دیدنی تفلیس میتونین این پست رو که یکی از دوستام نوشته بخونین :)) اماکن دیدنی تفلیس
چند خاطره از مردم گرجستان – سفرنامه تفلیس گرجستان
قانون “یکی ده لاری، دوتا پنجاه لاری!” یا !One:ten, Two:fifty
من توی متن سفرنامه چندبار راجع به این قانون صحبت کردم و احتمالا سوال شده براتون که منظور من چیه از این جمله! ترجمه تحت لفظیش این میشه “یکی ده، دوتا پنجاه!”
داستان از این قراره که روز سوم وقتی من داشتم اون ماگ که بالا عکسشو دیدین از خانوم مغازه دار میخریدم ازش پرسیدم که لیوانا چنده؟ و اون گفت 10 لاری. من ازش تخفیف خواستم و اون یه ماگ دیگه هم داد دستم و گفت each, 9 Lari (هرکدوم 9 لاری). بعد من گفتم که گرونه و یکیشو گذاشتم سر جاش. باز دوباره ماگ دومو داد دست من. بعد من گفتم که نمیخوام اینا… گفت
No…No…! Take it! One ten, Two fifty!
اونجا بود که من شکه شدم! گفتم نکنه این انگلیسی بلد نیست و داره قیمتو اشتباه میگه و قیمت ماگ 25لاریه! خلاصه چشام گرد شد و گلوله ماگارو گذاشتم سر جاشون. دوباره اومد با یه حالت خیلی مهربانانه همون جملرو تکرار کرد! “!One ten, Two fifty”. همونجوری که من مات مونده بودم که فازش چیه که اینجوری قیمت میده یهو مثل اینکه یه چراغ بالای سرش روشن شده باشه دویید و ماشین حسابشو آورد و نوشت 15! اونجا بود که دوزاریم افتاد این بنده خدا منظورش از fifty درواقع fifteen بوده!:)) یهو گفتم آهاااااااان! فیفتینننننننننننننننننننن؟!
با شادی غیرقابل وصفی گفت !yesssssss و معامله انجام شد :))
خلاصه دیگه تو مغازه میچرخیدیم و هرچی خوشمون میومد با استفاده از این قانون دوتا برمیداشتیم و یه تخفیف چرب میگرفتیم:)) (کلا توی گرجستان چونه خیلی جوابه)
گرمز؟!؟!؟!
احتمالا بدونین که گرجستان، جمهوری آذربایجان و ترکیه کشورهای مشترک المنافع هستن و خیلی باهم داد و ستد دارن. بخاطر همین خیلی از مردم گرجستان ترکی رو تا حد خیلی کم میفهمن. در حد “بِش لاری” یا “یُخ”!
یبار دینا داشت کفش میخرید و فروشنده بالای سر ما بود. دینا کفشو پوشید و درآورد و گفت رنگش خوب نیست! صورتی چرکه! قرمز بود قشنگ تر بود! یهو آقای فروشنده با یه هیجان خاص گفت “گِرمِز؟ گِرمِز؟” بعد ما یهو توجهمون جلبش شد! یهو دویید و رفت و از همون کفش یه جفت قرمزشو آورد و با افتخار گفت
گرمز!
خودش و ما کلی خندیدیم و بعد توضیح داد که مشتریهای ترکی که داره به این رنگ میگن گرمز. ماهم براش توضیح دادیم که فارسی و ترکی کلمات مشترک زیاد دارن. آخرش یه کاغذ آورد و بهمون گفت که براش چنتا رنگ اصلی رو به فینگیلیش برنویسیم! مثل قهوهای و صورتی و… که بفهمه مشتریهای ایرانیش چی میخوان :))
معتاد سیریش میدون مرجان ایشویلی
روز اول وقتی توی مرجان ایشویلی بودیم یه پیرمرد کور مشغول ساز زدن بود و خیلی خوشگل مینواخت. ماهم چند دقیقه ازش فیلم گرفتیم و در آخر من چون فقط یه سکه 1لاری داشتم مجبور شدم اونو بهش بدم. همین که 2 3 متر اومدم اونطرف یه معتاد که کاسه دستش بود دویید طرف من و به کاسش اشاره میکرد 😐 من با زبون اشاره بهش گفتم که پول ندارم ولی اون همچنان پیرمرد کوررو نشون میداد و با انگشت رو هوا مینوشت 1! خلاصه بدجور سیریش شده بود و ول نمیکرد. ازونجاییم که من از معتادا متنفرم مجبور شدم نصف پیادهرو رو بدووم تا بیخیالم بشه:)))
در آخر بخشی از موسیقی اون آقای نابینا رو میزارم براتون.
در ادامه این سفر، به ارمنستان رفتم که میتونید سفرنامشو اینجا بخونین: سفرنامه ایروان ارمنستان و تاتو ارمنستان
خوشحال میشم که نظراتونو بنویسید برام :)) شاد باشید:))